به آهنگ آدم پوچ محسن نامجو گوش میدادم. صدایاش را و شعرش را دوست داشتم. میخواستم ببینم که شعر سرودهی کیست: نامجو یا دیگری؟
معلوم شد شعر از نامجو نیست، از ابراهیم منصفی است، شاعر جنوبی که گویا بیشتر در دههی چهل خورشیدی فعال بود. گشتن نمیخواست تا صدای زیبا و بس غمانگیزش را بشنوم. امشب همهاش به این قطعه گوش میکنم و فکر میکنم مگر میشود از این غمگینتر هم شعر گفت و خواند؟
مَوا برم تنها بَشُم؛ تنها فقط وا سایه خو
ساعت تلخ رفتنه؛ مِه خوب افَهمُم غایه خودو روز تلخ زندگی؛ قصهی تلخ مُردَنه
امید یَک روز زندگی؛ دنبال خو وا گور بردنهای دل دگر گولُم مزن؛ مه بِشته گولت ناخُورم
برگشتنی نی ای سفر؛ دنبال خو بی تو نابَرمآدم پوچی مثل مِه؛ کجا بِرِت که جاش بشه
با چه زبونی گپ بزن؛ تا یکی آشناش بشهموا از اینجا دور بَشُم؛ جایی بِرم که چوک اَرم
غیر از خیال خوب خوم؛ چیزی نَهَسته تو سرمای دل دگر گولُم مزن؛ مه بِشته گولت ناخُورم
برگشتنی نی ای سفر؛ دنبال خو بی تو نابَرم.
پ.ن: موقع سعی برای نوشتن متن شعر، که از اینجا و اینجا برای تصحیح نهاییاش کمک گرفتم، به این فکر میکردم که کاش با لهجههای بیشتری در ایران آشنا بودم. کاش دوستان غیرتهرانیام لهجهشان را حفظ میکردند و با همان لهجهی محلیشان صحبت میکردند. گرچه گویا فشاری بر ایشان بود برای تلاش برای تقلید لهجهی «استاندارد» تهرانی. آیا به خاطر ترس از مسخرهشدن بود؟ یا چیزی دیگر؟ نمیدانم. الان دلام برای شنیدن صد جور، یا دیگر ده جور، دیالکت مختلف پارسی تنگ شده است.