نظرسنجی درباره‌ی منع ساخت مسجد

پست پیشین (رفراندم برای منع ساخت مناره‌ی مسجد در سوییس) به این فکرم انداخت تا بفهمم ایرانیان در شرایطش مشابه چه می‌کردند. پیش از واردکردن نظرتان، سناریوی زیر را در نظر بگیرید:

کشور ایران مدت‌هاست حکومت‌ای غیرمذهبی دارد. قوانین آن بر اساس شریعت وضع نشده‌اند و حاکمان‌اش هم آدم‌هایی باسواد و کم و بیش فرهیخته‌اند. وضع اقتصادی‌ی کشور قابل قبول است و فقر و بی‌سوادی کم‌تر از همیشه است. با این‌که انتخاب مذهب در کشور آزاد است ولی هم‌چنان بسیاری از مردم کشور پس‌زمینه‌ای اسلامی دارند و خیلی‌های‌شان مسلمان معتقدند.

در ضمن تصور کنید که با وجود این‌که در نقاط مختلف مسجد یافت می‌شود، اما برخلاف شرایط فعلی‌ی کشور سر هر کوچه مسجدی ساخته نشده است. یعنی دچار ازدیاد مسجد نیستیم، اما کم‌بودی هم حس نمی‌شود. در ضمن طراحی‌ی مسجدها به گونه‌ایست که برای همسایه‌ها مشکل‌ای نمی‌آفریند و مثلا وقت و بی‌وقت صدای بلندگوهای آن بلند نمی‌شود.

حال یکی از احزاب آزاد به یاد گذشته‌ی دور کشور می‌افتد و به این نتیجه می‌رسد که باید جلوی گسترش نمودهای مذهبی را بگیرد چون احتمال دارد وجودشان برای آینده‌ی کشور خطرناک باشد. در واقع حزب تحلیل می‌کند که وجود محفل‌های مذهبی‌ای چون مسجد ممکن است باعث گسترش و پرواری‌ی تندروهای مذهبی شود و آرامش کشور -که سال‌هاست برقرار بوده- به خطر بیافکند.

البته حزب بر این باور است که هر شخص‌ای حق انتخاب مذهب خویش را دارد ولی از طرفی بر این باور است که باید جلوی گسترش کانون‌های مذهبی گرفته شود. برای همین این طرح را پیش‌نهاد می‌کند که ساخت و ساز مساجد با معماری‌ی خاصِ اسلامی ممنوع است. هر کس‌ای البته می‌تواند در خانه یا محل کارش نماز بخواند ولی این‌که بخش‌ای از معماری‌ی شهر را به سازه‌ای مذهبی تغییر کاربری دهیم، نباید امکان‌پذیر باشد. مسجدهای پیشین البته می‌توانند سر جای خود باقی بماند و طبق آمارهای به دست آمده، هیچ کمبودی هم برای جمعیت فعلی مسلمانان معتقد وجود ندارد. یعنی هر کس‌ای خواست می‌تواند با وسایل حمل و نقل عمومی در عرض کم‌تر از دهْ بیست دقیقه به مسجدی برود و مسجد هم بیش از حد شلوغ نخواهد بود.

چون موضوع بسیار مهم است، حزب بر این باور است که دولت باید رفراندوم برگزار کند. برای برگزاری‌ی رفراندوم باید دست‌کم پانصد هزار نفر از شهروندان موافقت خود را با این طرف اعلام کنند. حزب به راحتی پانصد هزار امضای لازم را به دست می‌آورد و طرح به رفراندوم می‌رود.

سوال رفراندوم این است: «آیا دولت ایران وظیفه دارد از ساخت و ساز مساجد جلوگیری کند؟» و گزینه‌ها هم «بلی» یا «خیر» است.

حال من (یعنی سولوژن) از شما می‌خواهم در این نظرسنجی شرکت کنید. هر کس‌ای که می‌تواند این متن را بخواند می‌تواند در رفراندوم شرکت کند بدون توجه به این‌که در ایران می‌زید یا خیر.

n

n

{democracy:10}

[برای جلوگیری از هر گونه سوء تفاهم باید بگویم که سناریوی مطرح‌شده کاملا تخیلی است و من به شخصه هیچ نظری درباره‌ی خوب یا بد بودن‌اش نمی‌دهم. هدف‌ام از این نظرسنجی تنها مقایسه‌ی باور عمومی‌ی ایرانیان با سوییسیان است و برای این‌که بایاس‌ها را تا حد ممکن کم کرده باشم، سعی کردم شرایط کشور را بمانند کشوری غربی چون سوییس جلوه دهم. یعنی مثلا نخواسته‌ام بایاس منفی (یا مثبت) نسبت به شرایط فعلی‌ی کشور تغییر خیلی زیادی در نتایج ایجاد کند. با این وجود خواسته‌ام نظرات را راجع به «اسلام» به طور مشخص بدانم. یعنی بحث تنها حقوق اقلیت نیست،‌ بلکه اسلام است.]

رفراندم برای منع ساخت مناره‌ی مسجد در سوییس!

احمقانه‌ترین حرکت هفته را اعلام می‌کنم:‌ رفراندم برای منع ساخت مناره‌ی مسجد در سوییس!

ترس از اسلام و مسلمین آن‌قدر زیاد است که حزب‌ای در کشور مدرن‌ای چون سوییس به این فکر می‌افتد که چنین قانون‌ای را به رفراندوم عمومی بگذارد. و در این ترس، این عزیزان هر چه را درباره‌ی آزادی‌ی بیان و عقیده و غیره غرغره می‌کنند به طور موقت فراموش می‌کنند.

این مورد مثال دیگری است که این شک را در من و تو تقویت کند که مبادا وقتی سیاست‌مداران درباره‌ی ارزش‌های لیبرالیستی سخن می‌گویند،‌ در واقع دارند از گفتمان موجود در جامعه کَره می‌گیرند وگرنه همین افراد اگر در سیستم‌ای کمونیستی می‌بودند درباره‌ی وفاداری به حزب و توده سخن می‌گفتند و در شرایط مشابه کشور عزیزمان هم دم از شهدا و ائمه و ارزش‌های راستین انقلاب می‌زدند.

بعد باید به خود یادآوری کنیم که اگر قرار است کس‌ای به چیزی -مثلا همین آزادی‌ی حقوق افراد- باور داشته باشد، همین من و شماییم که باید سفت و سخت به آن بچسبیم و نه مارمولکانی در لباس سیاست‌مدار.

[در این نوشته نمی‌خواهم از تقابل قدیم و باز تجدیدشده‌ی اروپاییان با مسلمانان سخن بگویم. هم‌چنین نمی‌خواهم بگویم که چطور بسیاری از مسلمانان به جای کمک برای نزدیک‌شدن آدم‌ها به یک‌دیگر، حصارها را روز به روز بلندتر می‌کنند. هم‌چنین نمی‌خواهم یک گروه را بری از ایراد بدانم و دیگری را منشاء ایراد.]

تکمیلی: رفتارهای تبعیض‌گرانه‌ی «حزب مردم سوییس» البته گویا تازگی ندارد. این گروه چند سال پیش هم تلاش کردند قوانین سفت و سخت‌ای برای خارجی‌های مقیم سوییس وضع کنند. ایشان در کمپین‌شان از پوستر نژادپرستانه‌ای استفاده کردند که نشان می‌داد سه گوسفند سفید، دارند یک گوسفند سیاه را از پرچم سوییس بیرون می‌اندازند. به شدت باید مواظب باشیم که نژادپرستی و تبعیض در ژن‌های‌مان است!

مرتبط: در نظرسنجی درباره‌ی منع ساخت مسجد شرکت کنید!

تکمیلی‌تر: بهاره -که حقوق خوانده است- کامنت روشن‌گرانه‌ای گذاشته است که همین‌جا کپی‌اش می‌کنم:

« خوب من وارد بحث شیرین دموکراسی و خواست شهروندان برای تصمیم گیری درباره ی قیافه ی شهرشان نمی شوم. فقط یک نکته ی حقوقی به مباحث تان اضافه کنم که دادگاه اروپایی حقوق بشر در آینده ای بسیار نزدیک این قانون را نقض خواهد کرد. اگر که مسلمانی در سوییس بخواهد مسجد بسازد -و اگر بخواهد سرش مناره بگذارد- دولت سوییس اجازه نخواهد داد و در دادگاه های داخلی سوییس هم این رای تایید خواهد شد. بعد طرف (خواهان) می رود به دادگاه اروپایی حقوق بشر شکایت می کند که حق من به آزادی بیان و دین نقض شده و این نهاد گرامی هم کشور سوییس را محکوم خواهد کرد. و دولت سوییس مجبور به اجرای حکم دادگاه است.

آنطور که تا به حال رویه ی قضایی بوده در اروپا، ارزش های حقوق بشر برتر بوده بر دموکراسی (در این که پروسه ی حذف مناره دموکراتیک است که کسی بحثی ندارد). حقوق بشر کاملا صفر و یک است. حذف مناره بی شک نقض حقوق بشر است. حتی اگر با دموکراسی مخالفت داشته باشد. مثلا فرانسه استفاده از هرگونه نماد مذهبی رو در سیستم آموزشی ممنوع کرده: گور پدر حقوق بشر و زنده باد دموکراسی و ارزش های جمهوری! تا به حال هم کسی از دولت فرانسه به دادگاه اروپایی حقوق بشر شکایت نکرده.»

از نوبل ضبط‌شده تا انتخاب طبیعی‌ی فرهنگی

شیرین عبادی‌ی عزیز،

جایزه‌ی صلح نوبل‌ات را ضبط کردند. وزیر امور خارجه‌ی نروژ انگشت حیرت گزانْ وا می‌ماند که این دیگر چه صیغه‌ای است. او تنها نیست:‌ بیش‌تر کسان‌ای که در دنیا می‌دانند ایران کجاست و وضع‌اش چگونه است مدت‌هاست گیج می‌زنند که حکومت‌داران سرزمین‌مان دقیقا چگونه فکر می‌کنند که این افکار نوابیغ‌گونه ازشان ترشح می‌کند.

حرف من البته دو چیز است:

۱) گمان مبرید که ما اشتباه می‌کنیم. غربیان فاسد و منحط را و شرقیان بی‌دینِ خداناباور را مَچَل‌کردن اتفاقا آفرین هم دارد! این رفتارها در راستای همان سیاست طلایی «نه شرقی، نه غربی» است. حتی شاید بتوان گفت این نمودی است از «استقلال» موعود در همان شعار «استقلال، آزادی، …». استقلال نه فقط در سطح اقتصادی (اوه! یادم رفت نفت می‌فروشیم!)، بلکه در سطح عقیدتی، و تازه نه فقط در سطح عقیدتی، بلکه در سطح فرآیند فکر کردن. به لطف و قوه‌ی الهی داریم به جایی می‌رسیم که دیگر لازم نباشد از neocortexمان استفاده کنیم. تصمیمات خیلی وقت‌ها در سطح نخاع انجام می‌شود: سریع، محکم، بی لحظه‌ای درنگ (که همه می‌دانند فرصت‌سوزی بد چیزی است) چونان مشت محکم‌ای بر دهان همه!

۲) می‌دانید مشکل از چیست؟! یک برداشت این است:

فرهنگ ایرانی در چند صد سال اخیر فرآیند انتخاب طبیعی را درست انجام نداده است. شایسته‌ها را اجر نداده و مهره‌های شوت و پرت را هم حذف نکرده. فرهنگ ایرانی سهل‌گیر بوده است:‌ وقتی فلانی بالای منبر رفت و شروع کرد به ژاژخایی، عامه‌ی ایرانی نگفت «بیا پایین ای ماه‌زده!»، بلکه نشست پای حرف‌اش و هیچ نگفت جز بعدتر که در جمع‌ای با خنده و خوشی غیبت سخنران را کرد که «ای بابا! دیدی فلان‌ای عجب به صحرای کربلا زد؟!». اما هفته‌ی بعد هم دوباره رفت و سر منبری مشابه نشست و آن قدر نشست که هم خودش مغزش پکید و هم سخنران آن‌قدر چیزی نشنید که توهم عالمی‌اش برداشت (معلوم است درباره‌ی علوم انسانی صحبت می‌کنم دیگر، نه؟!)

نتیجه همین است که می‌بینید. حالا هم آن‌قدر آن فرهنگ ضعیف شده، و آن‌قدر خُردان نازپرورده تکثیر شده‌اند که همین اقلیت عاقل بازمانده هم زورشان نمی‌رسد مهره‌ها را جابه‌جا کنند. شرایط شبیه به سیاه‌زخم‌ای است که چندین و چند بار با پنی‌سیلین به جنگ‌اش رفته‌اند ولی همیشه درمان نیمه‌کاره رها شده. حالا این باکتری به پنی‌سیلین مقاوم شده است و پستاندار عزیزمان -گربه را می‌گویم- با این همه سلول و بافت و ارگان به جای شیر دادن به فرزندان‌اش در بستر مرگ افتاده است و چرکِ عفن از تن‌اش برون می‌زند.

[و البته شاید هم نه و این تحلیل من بی‌خود باشد. قضاوت با اهل‌اش!]

آها!‌ راستی یادم رفت بگویم:‌ آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای هم گوژپیچ شده است شکر خدا! حق‌شان است این دشمن‌های پدر سوخته که حاضر نیستند ایران سربلند باشد و انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز داشته باشد. خدا اورانیم غنی‌شده بکند در آستین‌شان.

On the Origin of Species

صد و پنجاه‌امین سال‌روز چاپ کتاب «منشاء گونه‌ها»ی حاج‌آقا چارلز داروین بر هابیل و پدر و مادر بر حق‌اش مبارک!

توضیح تکمیلی:

(۱) در واقع دی‌روز، ۲۴ نوامبر، سال‌روز چاپ اولین ویرایش کتاب است. (۲) کتاب در شش ویرایش مختلف چاپ شده است. در ویرایش‌های بعدی، علاوه بر تصحیح بعضی چیزها، داروین به مخالفان‌اش پاسخ می‌دهد. شنیده‌ام که خیلی‌ها الزاما آخرین ویرایش را نمی‌پسندد و همان ویرایش اول یا دوم را دوستتر دارند. مطمئن نیستم. (۳)‌ این کتاب و بقیه‌ی کتاب‌های داروین را می‌توانید روی اینترنت پیدا کنید. مثلا این‌جا را بنگرید. (۴)‌ امروز یک نظرسنجی می‌طلبید که طلب‌تان! (۵) رابطه‌ی داروین و هم‌سرش نمونه‌ی خوبی است از این‌که نشان دهد آدم‌ها می‌توانند با اختلاف مذهبی کنار هم بزیند.

ماه آبکی‌ی آب‌دار

در چند وقت اخیر، دو خبر مهم قابل بیان رخ داد.

اولی‌اش این‌که بر روی کره‌ی ماه کلی آب کشف کردند! ماجرا بدین‌گونه است که چند وقت پیش دو سفینه‌ی فضایی به سمت ماه شلیک شد. برنامه این بوده است که اولین آن‌ها چون شهاب‌سنگ‌ای به سطح ماه برخورد کند و حفره‌ای ایجاد کند و دومی هم که در فاصله‌ی نزدیک‌ای از اولی حرکت می‌کند، بررسی کند تا ببیند غبار برخورد چه چیزهایی در خود دارد. دومی هم البته بعد از دقایق‌ای دوباره به حفره برخورد کرد. این برخوردها در
نه اکتبر همین امسال رخ دادند و حفره‌ای به عرض حدود بیست-سی متر ایجاد کردند.

پس از گذشت حدود یک ماه در ۱۳ نوامبر نتایج آزمایش منتشر شد و نتیجه این بود که ماه آب دارد (طبق گزارش‌ای، حدود صد کیلوگرم آب مشاهده شده است، اما من نتوانستم منبع آن را تایید کنم). به نظرم این واقعه بسیار هیجان‌انگیز است. با این‌که وجود آب در بیش‌تر کیهان بدیهی است، اما کشف آب در این نزدیکی -که می‌تواند پای‌گاه خوب‌ای برای کندوکاوهای فضایی باشد- بسیار مهم و حیاتی است.
تصاویر و ویدئوهایی از برخورد را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید.

در این لحظه‌ی مقدس بیایید دست به دعا برداریم و آرزو کنیم آدم‌های نادان و جاهل دست از جنگ و خون‌ریزی و دگرآزاری و خودآزاری بردارند و به جای‌اش کمی پول خرج کارهای «انسانی» -شامل سیرکردن شکم‌ها و پژوهش علمی- بکنند.

دومین خبر هم بماند برای پست بعدی!

تکمیلی: تیتر این پست به خواست خوانندگان و من به ترتیب زمانی این‌ها بوده است:‌ ماه آب‌دار، ماه آبکی، ماه آب‌دار، ماه آبکی‌ی آب‌دار.

روزگار لزج

بعضی روزها که هیچ، بعضی روزگاران انگار پر است از خبر ناگوار و اوقات‌ای که لزج پیش می‌روند. این خبر بد می‌آید، آن اتفاق ناخوش‌آیند می‌افتد، فلانی می‌میرد، خبر مریضی‌ی دیگری می‌آید، دو چندان بر کس‌ای ناحق می‌رود، و صد چندان بر قوم‌ای جفا.
تجمع این همه کنار هم را نیز می‌گذارند به حساب تصادف.

هی … این روزگار نیز بگذرد!

مستر ساعتی

آقای ساعتی
آقای ساعتی، معلم زبان دبیرستان علامه‌حلی، امروز پنج‌شنبه از دنیا رفت. او یکی از معلم‌هایی بود که خیلی‌ها -و شاید هم همه- دوست‌اش می‌داشتند. کلاس‌های‌اش همیشه سرگرم‌کننده بود و اخلاق‌اش نَرم و دوست‌داشتنی. نکته‌ی بامزه درباره‌ی او این بود که هیچ‌وقت جلوی ما فارسی سخن نمی‌گفت و من اصلا نمی‌دانم گویش فارسی‌اش چگونه بود.
یادش گرامی!

تکمیلی: شاگردهای‌اش در این وبلاگ یادنامه‌ای می‌نگارند.

تکمیلی‌تر:‌ پویان خیلی به‌تر از منْ، حرف من و خیلی‌های دیگر را زده است. نوشته‌ی «سهم بزرگ آدم‌های کمیاب» را بخوانید. «… بعد از مستر ساعتی باید در دنیایی زندگی کنیم که در آن متانت و آرامش و امنیّت و درنگ کمیاب‌تر شده.»

مشق شب: واکنش آدم‌ها را پیش‌بینی کنید

لابد می‌گویند، بیش‌تر آدم‌ها را عرض می‌کنم، چیزی در حد و حدود:‌ «طرف دل‌اش خوش‌ه»،
بسیاری دیگر توی دل‌شان می‌گویند:‌ «طرف بی‌کاره!»،
بعضی‌ها هم زیر لب می‌گویند: «آفرین، دم‌اش گرم!»،
و بیش‌تر آن بعضی‌ها بعد از حرکت دو ثانیه‌ای لب و ذکر تشویق، صفحه را می‌بندند و می‌روند سراغ وبلاگ بعدی.
دو سه نفری می‌آیند و صاف و ساده می‌گویند: «آفرین!»،
سه چهار نفری هم کف دست‌ام می‌گذارند: «تو مگه مزدور ج. ا. هستی؟!»
و من می‌مانم و ربط گوز و شقیقه!
و احتمالا کلی آدم هم این وسط پیدا می‌شوند که از خود می‌پرسند:‌ «اعدام مگه چشه؟! بکشید حروم‌زاده‌ها رو!»
و من می‌مانم و شما و خودمان: این همه نوشتیم، نه زن گیرمان آمد،‌ نه شوهر، نه یک قرون پول توی جیب‌مان رفت، نه حساب بانکی‌مان فربه شد، ولی اصلا این‌ها به کنار، از خود می‌پرسم: «این‌جا دقیقا چه خبره؟!»

احسان فتاحیان را اعدام نکنید!

خوانده‌ها حاکی است «احسان فتاحیان» قرار است فردا (۱۱ نوامبر، چهارشنبه) اعدام شود. گویا دلیل دست‌گیری او (و دیگران‌ای چون حبیب‌الله لطیفی و شرکو معارف‌ (؟) که آن‌ها نیز به اعدام محکوم‌اند)‌ به خاطر ترورهایی است که تابستان پارسال در کردستان ایران رخ داده. در ابتدا او بدون حضور وکیل به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود، ولی در تجدیدنظر به اعدام محکوم شده است. دلیل حکم اعدام‌اش، «محاربه با خدا» عنوان شده است.

از نظر من قتل هر انسان‌ای محکوم است. چه قتل طی فعالیت تروریستی‌ی گروهک مسلحِ کرد انجام شود و چه توسط حکومت‌ای به عنوان مقابله با دشمنان خداوند. نمی‌خواهم وارد جزییات بشوم، اما می‌خواهم بگویم که اگر با اعدام احسان فتاحیان و دیگران مخالفت می‌کنم به این خاطر نیست که رفتارشان را تایید می‌کنم،‌ اصلا و ابدا!، بلکه به این دلیل است که مجازات اعدام را آن هم با این شرایط غیرانسانی می‌دانم:‌ نمی‌توان به دادگاه‌ای که بدون وکیل برگزار شده است و متهم‌اش را شکنجه می‌کند اطمینان داشت، و اگر هم بتوان از این دو نکته‌ی مهم چشم‌پوشی کرد، باز قتل یک انسان در حوزه‌ی اختیارات هیچ فرد یا سازمان‌ای نیست.

احسان قرار است فردا، ۱۱ نوامبر، اعدام شود. لطف می‌کنید اگر (۱) به توصیه‌های عفو بین‌الملل عمل کنید و برای آیت‌الله لاریجانی نامه بفرستید و هم‌چنین (۲) این تومار را امضا کنید.

ممکن است هیچ‌کدام از این کارها فایده‌ای نداشته باشد و او در نهایت اعدام شود – همان‌طور که خیلی‌های دیگر اعدام شدند. اما برای یک لحظه تصور کنید که شما نیم ساعت وقت گذاشته‌اید و احسان ده درصد شانس زنده‌ماندن یافته است. حال تصمیم بگیرید چه خواهید کرد!

گزارش عفو بین‌الملل و توصیه‌های‌اش

تومار اعتراض به اعدام احسان فتاحیان خطاب به دبیر سازمان ملل

A Great Day for Freedom: The Day the Wall Came Down

دیوارها فرومی‌ریزند،
آجر آجر،
کلوخ کلوخ،
شهر شهر.
دیوارها همگی فرو خواهند ریخت.

امروز،‌ نه نوامبر، بیستمین سال‌گرد فروریزی‌ی دیوار برلین است. مبارک باشد! داستان فروریزی‌ی دیوار هم بامزه و البته کمی تصادفی است. پیش‌نهاد می‌کنم بخوانیدش.
[عکس را از این‌جا برداشته‌ام.]

مرکز جهان، این‌جا، خودْ، من بودم!

سالیان سال
به قدمت بیش از کیهان،
مرکز جهان
این‌جا، خودْ، من بودم!

روزگار است اما
می‌چرخد و می‌رقصد
مرکز جهان اینک
کمی آن طرف‌تر
سر بر پای من گذاشته
خواب‌های رنگی می‌بیند.