به خاطر آدمهای منفعتطلب خودخواه یک هفتهای اینجا روی هوا بود. وبلاگها هم که با خواهش و تمنا از خر شیطان پایین نمیآیند تا اینکه امروز بالاخره چند ساعت خالی کردم و نشستم به پاککردن دودکش قیرآلود ماشین دودیی تکنولوژی الغترونیکی. قصه این بود که سال گذشته و سال گذشتهترش و سال گذشتهترترش آنقدر سرم شلوغ بود که دیگر رمقای برای آپگرید-کردنهای لازم این وبلاگ که چون واکسیناسیون بزرگسالی واجب است ولی اغلب فراموش میشود نمانده بود. حضرات هم سوراخ پیدا کرده بودند و تخم گذاشته بودند و به زاد و ولد مشغول. در فرصت امروز هم وبلاگ را از هوا به زمین کشاندم و هم چند سال خرت و پرت دور ریختم و سر و سامانای به اینجا دادم. از صدقهسر همان آدمهای انشالله بی تخم و ترکه قیافهی اینجا هم عوض شد که ملاحظه میکنید [دو دقیقه آن گودر را ول کن و بیا و ببین که چه خبر است!].
جدا از این هم ملالی نیست جز دوریی شما و کامنتهای محبتآمیزتان. به عمو جان هم سلام برسانید و بگویید بهمانی گفت دم بریده، خوب قسر در رفتی! به زنعمه جان هم بفرمایید که بیشتر مراقب حال خویش باشند و این همه بیمبالاتی نکنند که جلوی در و همسایه آبرو برایمان نماند. جانام برایتان بگوید که گاو مشحسن هم قرار است دوقلو بزاید و اهل شهر چشم به راهاند. به خواهرتان سلام برسانید و بگویید موسیقی بیشتر بشنود که برای بچه خوب است. گفتهاند برای اولاد پسر بیشتر موتزارت گوش کنید و برای اولاد دختر هم باخ. هر قابلهای هم که میداند بتهوون کلا در کار سورپرایز-کردن است و آیرونمیدن هم خوب نیست که دختر را در بزرگسالی «اینکی» و پسر را دودی میکند. به پسرتان هم بگویید نکند از این کارها بلکه برود و از آن کارها بکند که برای خودش بهتر است. البته خودتان که نیک میدانید، بچهها از این گوش میشنوند و از آن گوش در میکنند. اما حالا شما تلاش خودتان را بکنید؛ آمدیم و میخ آهنین بر سنگهای قلابین امروزین هم فرو رفت. در ضمن به خانهی شیشهایتان سنگ نزنید؛ مگر همسایه را شما گرفتهاند؟ به هر حال ما پاپ سولوژنیوس اول که گوشهی خودمان نشستهایم، صلاح ملک خویش را هم خسروان دانند؛ اما از ما گفتنها!