-مردم مردماند. همانطور که آسمان اکثر جاها کم و بیش یک رنگ است. مردم اینجا همانطور شاد میشوند و زمین و زمان را به هم میدوزند که مردمان ایرانزمین. حتی شاید بشود گفت اینجاییها الکیخوشترند. نه! بدون تردید میتوان گفت.
-تیم هاکیی صنعت نفت اینجا نمیدانم کدام تیم را برد و از مرحلهاش رفت بالا. در واقع گویا (آنطور که شنیدهها حاکی است – وگرنه من که تعقیب نمیکنم بازیهایاش را) الان به فینال کنفرانس غرب امریکای شمالی (اسماش همین است؟) رفته است و این افتخار برای خودش قابل توجه است. «خداوند پکا را بیامرزد» یا «شارک …!». اینها شعار طرفداران بود.
-این تیم ما اسماش Oilers است و رنگاش آبی. هاکی [روی یخ] هم همان ورزشای است که ده نفر آدم عظیمالجثه عین بچههای نازنازی و ظریف و چابک روی سطحای یخین لیز میخورند و با میلههایی بسیار محکم ضرباتای جانفرسا به دیسکای میزنند و هدف نیز دروازهای است بسان دروازهی گل کوچک. این ورزش خشن است و مردم هم دیگر را کتک میزنند و البته برخلاف کتکهای فوتبالی، هر برخوردی برخورد مجددی ندارد. ممکن است طرف تو را بکوبد به دیوار محوطه ولی تو هیچ کاری نمیکنی و دوباره میدوی سراغ دیسک (که بهاش میگویند puck). چند هفتهی پیش گویا دندانهای یک بابایی خرد شد به خاطر برخورد با همین دیسک ولی به بند کفشاش هم نگرفت و به بازی ادامه داد.
-دوستداشتن هاکی سخت است. من از این ورزش خوشام نمیآید. هیجاناش برایام به هیچوجه قابل مقایسه با فوتبال نیست و در ضمن حاضر نیستم رونالدینهو را با پکا یا هر بابای دیگری عوض کنم. البته باید اعتراف کنم که از نزدیکاش جالبتر است. ورزش خیلی سریعای است (سریعتر از فوتبال) و البته از نظر استراتژیک -تا جایی که درک میکنم- سادهتر از فوتبال.
-تیم Oilers ما امشب برد و ملت -مطابق همیشه- ریختند در خیابان. شور و هیجانشان قابل مقایسه با شور فوتبال دوستان ایرانی پس از پیروزیهای درخشان تیم ملیشان است. در خیابان تفریحی ی اصلیی شهر ریخته بودند و کاملا خیابان را بند آورده بودند (این خیابان که Whyte avenue نام دارد تقریبا معادل خیابان ولیعصر (عج) است). بساط فریاد و خل و چل بازی و بوق و الکل حسابی برپا بود. بوی گرس هم البته میآمد در خیابان (مثلا (+) را نگاه کنید).
-ملت شاد بالای درختها رفته بودند، و یا بالای سایبانهای مغازهها و البته ایستگاههای اتوبوس و تیر چراغبرق. همچنین بعضیها در سبد خرید فروشگاهها میرفتند (از همان چرخدارهای بزرگ) و ملت بلندشان میکردند. وقتی میرفتند آن بالا همه از آن پایین فریاد میزدند و طرف را تحریک میکردند به انجام دادن کاری. دختران که بیشترین بالاروندگان ماجرا بودند لباسشان را اندکی بالا میزدند. یکی از مواردی که دیدم طرف پـستـانهایاش را نیز نشان ملت داد و برای اینکه همه خوب ببینند در چهار سو، شرق و غرب و شمال و قبله، کارش را تکرار کرد.
-به نظر میرسد فشار جمع اینجا است که خودش را نشان میدهد. وقتی صدها جفت چشم آن پایین از تو هیجان و نشاط میخواهد بهترین کاری که میتوانی بکنی -و متفاوتتریناش- نه قر دادن و نه آوازخواندن که نمایش ندیدنیهایات است. البته نباید از نقش الکل هم چشم پوشید. اگر من آن بالا بودم لابد اسلایدهای آمادهنشدهی سخنرانیی فردایام را (از نظر تئوری امروز!) نشانشان میدادم. (;
-من امشب در حالی که ملت جیغ میزدند و عرق میکردند خیلی به mirron neuronها فکر کردم. به نتایجی هم رسیدم. فکر کنم جزو چیزهایی باشد که ازش خوشام میآید.
-نمیدانم آیا ممکن است یکی دو سال بعد طرفدار هاکی شوم؟ یاد گرفتهام که در مورد باورها/آرزوهای آیندهام کمی محتاط عمل کنم. معمولا همان شده که انتظارش را نداشتهام.
-در ضمن نکتهی آموزشی برای نیروی انتظامیی فداکار و غیورمان که مهمترین علت وجودیاش هدایت جوانان است (و اینکه فیلم قتل عام هم در کشور پخش میشود به آنها ربطی ندارد): خیابان پر از پلیس بود! اما نقش پلیس این بود که بگذارد مردم با خیال راحت شادی کنند. تنها کاری که دیدم پلیس بکند این است که مسیر ماشینها را تغییر میداد که نزدیک مرکز تجمع نشوند. در ضمن پلیسها هم اگر لازم میشد واکنش شادیآفرین نشان می��دادند (نمیدانم اسماش چیست وقتی دو نفر دستشان را به هم میزنند به نشانهی پیروزی و موفقیت یا چیزی در همین حدود. یعنی یادم رفت!). یاد در مجلس باتوم خوردن حضرت افتادم.
دوست داشتن در حال بارگذاری...