دوست ندارم این وضعیت را

خب، یکی از چیزهایی که اذیت‌ام می‌کند –و دوست دارم آن را بلند بلند در این‌جا بگویم- این است که آن‌قدر که باید دوست‌های‌ام را نمی‌بینم و خبری ازشان ندارم (گویا دچار یک بیماری شده‌ام که هر چه می‌گذرد کم‌تر وقت خالی پیدا می‌کنم). طبیعی است که آن‌ها هم زیاد خوشنود از این وضعیت نباشند. اممم … نمی‌خواهم اسم تک‌تک دوستان‌ام را که دل‌ام برای‌شان تنگ شده بیاورم (که کم نیستند)،‌ اما دوست دارم بدانند که به یادشان هستم. ببخشایید از این وضعیت!

این تومار کند

برای‌ام عجیب است که چرا این تومار این‌قدر کند پیش می‌رود. خلیج فارس مهم است (چون به هویت ما برمی‌گردد)، اما مقابله با سانسور هم کم اهمیت‌تر نیست (چون به فعلیت ما برمی‌گردد). کس‌ای هست بگوید چرا دل‌اش نمی‌خواهد آن تومار را امضا کند؟!

غول پنهان زبان

من
غول بزرگ خوش‌حالی را
نمی‌شناسم که در کوهی مسکن ندارد
و مغزش را در یک گیتار برقی‌ی متالیک
می‌خراشد سفت و سفت
غول بزرگ خوش‌حالی
که روزها از یک پیشته نمی‌میرد
و شب‌ها از یک پیشته‌ی دیگر به دنیا نخواهد آمد
(-من)
و این:

من
پری کوچک غمگینی را
می‌شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دل‌اش را در یک نی‌لبک چوبین
می‌نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می‌میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
(-فروغ فرخ‌زاد)

چرا اولی عجیب و ناشناس است و دومی نیست؟!

دوست کواین‌زده‌ی من

یک‌ای را می‌شناسم که چون کواین خوانده بود (و لابد «دو جزم»اش را)، همه‌ی قطعیت‌ دانش‌اش نسبت به دنیای اطراف را از دست داده و تقریبا به وضعیت نیمه عارفانه‌ای رسیده بود. نمی‌دانم چرا، اما آدم به‌تر است زیاد متاثر نشود.

فتیش نامه‌نگاری با اجنبی

فکر کنم دچار یک مدل fetishای شده‌ام که علاقه‌ی شدیدی در نامه‌نگاری با اجنبی‌ها پیدا کرده‌ام.

پ.ن: fetish (فتیش) البته این‌طوری‌ها نیست! فتیش –حداقل از دیدگاه فرویدی‌ی آن- یک ماجرای جنسی است: سوژه‌ی واپس‌رانده، ابژه‌ی دیگری را جانشین ابژه‌ی اصلی‌ی جنسی می‌کند. البته شاید هم دقیق نمی‌گویم و البته شاید هم دیگرانی –غیر از فروید- باشند که درباره‌ی آن صحبت کرده باشند.

ارزش‌ها و موتورهای جستجو

خوش‌ام می‌آید وقتی می‌بینم کس‌ای با اسم استادهای‌ام سر از سایت من در آورده است. اگر اسم و فامیل هر شخص را وارد کنیم، به جز دکتر لوکس (caro lucas) نازنین که در صفحه‌ی دوم گوگل پیدا می‌شود، بقیه در همان صفحه‌ی اول یافت می‌شوند. خنده‌دارش این‌که تاثیر همان یک مقاله‌ی چاپ نشده‌ای که من با یکی از «استادان بزرگ» دارم بیش از کل فعالیت بین دوران فعالیت پیشا-کنترلی تا پسا-کنترلی‌ی استاد معظم است.
گمان می‌کنم بخش‌ای از ارزش‌ها عوض شده است که من یک‌جورهایی حس خوش‌آیندی از «مشهور بودن» در اینترنت پیدا می‌کنم. یعنی گمان می‌کنم که تنها فلان مدرک یا سواد فلان چیز را داشتن و … دیگر تنها ارزش لازم نیست، بلکه علاوه بر آن‌ها «در بالای لیست موتورهای جستجو بودن» نیز اهمیت پیدا کرده است!
(به نظرم این ارزش با این‌که شاید مطابقتی با ارزش‌های پیشینیان عارف‌مان نداشته باشد، اما کمِ کم خیلی پراگماتیک است: من کسان‌ای را در حوزه‌ی تخصصی‌ام می‌شناسم که معروف باشند و معروف بودن هم معادل زیاد در فهرست نویسندگان مقالات بودن، زیاد مرجوع بودن، زیاد در کنفرانس‌ها شرکت کردن و راحت یافت شدن در اینترنت است).

مخالفت با بستن ارکات

با این‌‌که Orkut (ارکات!) کلا برای جوانان ایرانی چیز خوبی نیست و از دیدگاه سودگرایانه کار مناسبی است، اما بستن آن هم از دیدگاه انسان‌گرایانه کاملا غلط است! به همین دلیل، این تومار بر مخالفت با این فیلترینگ را امضا کنید.
[در مورد ارکات قبلا این‌ها را نوشته بودم:
-Orkut
Orkut و شبکه‌های اجتماعی (این را پویان نوشته بود!)
-Orkut and Small-world network
-Orkut، شبکه‌های انسانی و سرمایه‌ی اجتماعی
-ویروس قدیمی‌ی ما (همم … این البته فقط یک‌جورهایی مربوط به ارکات است)
-در جستجوی صمد (این هم یک ماجرای پلیسی-ارکاتی است یا به‌تر بگویم بود با پاین غیر Happy End!)
]

چرا کنفرانس‌های ایرانی به درد نخورند: نمونه‌ةایی از کنفرانس سالانه انجمن کامپیوتر ایران و کنفرانس مهندسی برق ایران

هیچ وقت به یک کنفرانس ایرانی مقاله نفرستید!
[مگر این‌که مقاله‌تان راجع به خود ایران باشد. گرچه حتی برای آن مقالات به‌ترست به جاهای دیگر بفرستید.]
به خواندن ادامه دهید

حس فیلتر شده

می‌دانی که نسبت به بعضی‌ها چه حسی دارم؟! اسم حس‌ام را نمی‌توانم بگویم، اما یک «چشم‌شان کور» در وسط آن بد و بی‌راه‌ای که به‌شان می‌گویم «حتما» وجود دارد. سه هفته است دارم داد و هوار می‌کنم، طرف انگار خودش تازه به کشف جدیدی نایل شده که این‌طور در بوق و کرنای وبلاگ‌اش می‌کند. مهم‌تر از همه،‌ دل‌ام برای آن احمق‌ای که نوشت «سه سال است وبلاگ‌ها فیلتر می‌شود، آقا تازه فهمیده!» حدود 10dB بیش‌تر می‌سوزد. هممم … مهم نیست! دو نکته در این میان قابل کشف است: ول‌اش کن!

پ.ن: البته «چشم‌شان کور» با این‌که در حس‌ام وجود دارد، اما در عمل هیچ موضوعیت‌ای ندارد چون همه‌مان دقیقا از یک نوع دود استفاده می‌کنیم – اگر دود مال من بدتر نباشد!

فاجعه‌ای در تاریخ تمدن: به زیر آب رفتن تنگه‌ی بلاغی

به نقل از شاه‌زاده‌ی آسمان‌ها:
«با آب‌گیری سد سیوند بخش عمده محوطه پاسارگارد زیر آب خواهد رفت از جمله تنگه بلاغی که راه شاهی معروف دوره هخامنشی است. نماینده یونسکو به مسئولان میراث فرهنگی ایران هشدار داده که آب‌گیری این سد به معنای یک فاجعه غیرقابل جبران خواهد بود – فاجعه‌ای که به معنای از بین بردن 1000 سال فرهنگ و تمدن ایرانی و آثار باستانی متعددی است. تنگه بلاغی با آثار باستانی متعلق به دوره‌های هخامنشی، اشکانی، ساسانی و مهم‌تر از آن با غارهایی متعلق به دوران پیش از تاریخ در بین محوطه‌های باستانی کم‌نظیر است. با تمام این توصیفات به نظر می‌رسد آب‌گیری این سد صورت خواهد گرفت. آب‌گیری که به گفته روزنامه گاردین این منطقه را ظرف دو سال به زیر آب خواهد کشید و راه اصلی بین تخت‌جمشید و پاسارگارد از میان خواهد رفت. …»
برای توضیحات بیش‌تر می‌توانید به این دو خبر جام‌جم (1 و 2 این خبر شرق و هم‌چنین وبلاگ شاه‌زاده‌ی آسمان‌ها مراجعه کنید.

ایمان و خشونت: چند نظر

این نوشته بحث‌ای است درباره‌ی خشونت و ایمان. بحث‌ای دیالکتیک که در آن حداقل نظر من در میانه‌ی راه تصحیح شده است:

در یکی از پست‌های پیشین‌ام چنین چیزی را نوشته بودم: «چیزی نمانده تا لحظه‌ای که از تلاش کم‌فایده‌ی عیسی مسیح 2005 سال گذشته باشد: هم‌چنان هم‌دیگر را گاز می‌گیریم و وحشی‌ترین‌های‌مان، با ایمان‌ترین‌های‌مان هستند!»

که یکی از خوانندگان این‌جا به نام بهار –که من قبلا از طریق وبلاگ پویان با او آشنا بودم- برای‌ام نوشت:
به خواندن ادامه دهید

دگم و متا-دگم: یک مساله‌ی اخلاقی

به دگم‌گرایی کاری ندارم، اما آیا اگر کسی سیستمی نسبی‌گرا [اخلاقی] اختیار کرد، می‌تواند نسبت به آن سیستم تعصب نشان دهد و با سیستم‌های دیگر –حتی سیستم‌های دگم‌گرا- مبارزه کند؟
این مورد، مساله‌ی کاملا ممکنی است. متداول‌ترین مثال این روزهای‌اش هم دموکراسی است. دموکراسی سیستمی است که به هیچ تفکری اجازه‌ی استیلا بر کل جامعه‌اش را نمی‌دهد جز خود تفکر دموکراسی. دموکراسی نمی‌گذارد کسی به دیگران زور بگوید و این را زورمندانه اعمال می‌کند. به نظرم دموکراسی هم یک سیستم دگم است با دگم‌هایی در لایه‌ی بالاتر.
حالا من به این کاری ندارم. من مشکلی با یک شخصیت حقوقی دارم و نمی‌دانم آیا سیستم باورهای من این «حق» را به‌ام می‌دهد که او را بشویم و بگذارم کنار یا نه! از نظر الگوهای ذهنی‌ی من کار او اشتباه است. نمی‌دانم او به چه سیستم عقیدتی‌ای باور دارد و آیا مثلا نسبی‌گرای فرهنگی هست یا نه. اگر باشد، می‌توانم باز هم به اعتراض با او برخیزم چون او از سیستم فکری‌ی خود نیز عدول کرده است (در واقع با منطق نشان می‌دهم که او به سیستم خودش عمل نکرده است) ولی اگر نباشد، دیگر ماجرایی مشابه دموکراسی می‌شود و احتمالا من با یک متا-دگم می‌بایست به جنگ‌اش بروم.

پ.ن:‌ این نوشته‌ی محمد میرزاخانی -به طور خیلی اتفاقی- هم‌زمان با همین متن من به دنیا آمده است و بر حسب اتفاق موضوع‌شان مربوط است. آن را هم بخوانید تا با نوع دیگری از نگاه آشنا شوید و البته بعدش می‌توانید این را بخوانید و بعد اگر دل‌تان خواست می‌توانید این صفحه را ببندید.

ضمایر فاصله در دنیای مجازی

راستی دقت کرده‌اید که اینترنت باعث شده حس فاصله‌ها کم شوند؟ گویی واقعا در سطح معنایی یک چنین تصوری وجود دارد. مثلا وقتی می‌گویم «این سایت هم درباره‌ی این موضوع چیزهایی گفته است» انگار دارم به نقطه‌ای نزدیک اشاره می‌کنم. برای‌ام کم پیش آمده است بگویم «آن سایت هم … «.

وبلاگ‌ها، محتوای فارسی، و ایرج کابلی

می‌گویند وبلاگ‌های فارسی، تولید محتوای فارسی در اینترنت کرده‌اند. این حرف درست است و درست نیست. درست نیست چون حالا که من دنبال یک موضوع خیلی مهم هستم، هیچ منبع دست اولی پیدا نمی‌شود در حالی که می‌دانم چنان اطلاعاتی در فضای اینترنت موجود است. می‌توان گفت مطالب نازل وبلاگ‌ها باعث شده نوشته‌های اساسی –حتی اگر وجود هم داشته باشند- گم شوند. وبلاگ‌ها یک جور عوام‌زدگی در موتورهای جستجو ایجاد کرده است که به این راحتی‌ها قابل رفع نیست.
ماجرا این است که به دنبال نوشته‌هایی درباره‌ی شیوه‌ی رسم الخط بی‌فاصله‌نویسی می‌گشتم. می‌دانم –یا به‌تر بگویم، این‌طور به یاد دارم- ایرج کابلی از پیش‌گامان آن بوده است و مقالاتی در مجله آدینه چاپ کرده است. می‌خواستم در این‌باره بیش‌تر بدانم و مثلا ببینم آن‌چه پیش‌نهاد شده است چقدر با چیزی که من به کار می‌برم تفاوت دارد. نتیجه‌اش این شد که بعد از کلی گشت و گذار، آخر سر به این سایت بد طراحی شده رسیدم. سایت‌ای که مقالاتی از ایرج کابلی در آن قرار گرفته است (و نه هیچ‌کس دیگر) ولی در هیچ‌جایی از سایت درباره‌ی گرداننده‌ی آن سخن گفته نشده. خلاصه طبق نظر فعلی‌ی من، این‌جا سایت ایرج کابلی است و گویا دو سه مقاله‌ی مربوطی هم دارد.

سخنرانی

«این چیزی که شما می‌گویید، هم درست است و هم درست نیست! خیلی محافظه‌کارانه شد، نه؟! خب، پس بگذارید بگوییم که من ترجیح می‌دهم درست نباشد.» (بخشی از سخنرانی‌ی یکی!)

یادگیری و تکامل در معماری‌های رفتارگرا

فکر کنم کمی دیر باشد،‌ اما می‌خواهم بگویم که امروز ساعت 4 بعد از ظهر سخنرانی‌ای در IPM خواهم داشت. موضوع‌اش «یادگیری و تکامل در سیستم‌های رفتارگرا» است. خوش‌حال می‌شوم ببینم‌تان! (طبیعتا البته اگر دوست داشتید!!! هیچ اجباری در کار نیست.)

Learning and Evolution in Behavior-based Systems

به خواندن ادامه دهید