اپیدمی

اپیدمی آن است که صبح از خانه بیرون می‌روی و توی اتوبوس که نشستی، بغل دستی‌ات سرش را برمی‌گرداند و توی صورت‌ات سرفه کنند؛ رسیدی به محل کار، هم‌کارت مشتاقانه سمت‌ات می‌آید و دست می‌دهد، بعد ناگاه عقب می‌کشد و شروع می‌کند به سرفه‌کردن و می‌بینی کنار لب‌اش خونین شده است؛ می‌روی دست‌های‌ات را می‌شویی برای ناهار، آش‌پز از دیگ بزرگ‌ای برای‌ات سوپ می‌کشد و تو چشم‌های‌ات از حدقه در می‌آید وقتی دم موش‌ای را در دیگ می‌بینی؛ سوپ نخورده به سمت خانه فرار می‌کنی و تا در را باز کردی،‌ هم‌خانه‌ات را ولو کف زمین می‌بینی که از درد به خود می‌پیچد. تو از استیصال به کناری می‌نشینی و اِهِم، اِهِم، تو نیز سرفه می‌آغازی.

[و حالا نه شاید به این طاعون‌گونگی، اما اجتناب‌ناپذیری‌اش اپیدمک است. به این می‌اندیشم که چگونه سوار نرینه‌گاو اپیدمی بشویم و به جای تاختن، بسازیم.]

آن‌کس که نداند و نخواهد که بداند، بی‌خیال‌اش شویم که همان‌طور بماند

انسان آن‌لاین باید مدام و مدام به خودش یادآوری کند که حرف‌های صد من یک غاز موجود در خبرها و انجمن‌ها و کامنت‌دانی‌های مردم ارزش برآشفتن و ناراحتی یا اصلا وقت‌تلف‌کردن ندارد. انرژی‌ی آدم میتواند در جاهای به‌تری از دعواهای بی‌بنیان ناشی از نادانی، سطحی‌نگری یا بی‌سوادی‌ی دیگران متمرکز شود. در آن صورت می‌توان امید داشت که تاثیر بیش‌تری داشته باشیم – چه بر خودمان چه بر دیگران.

پس: حضرت سولوژن! اگر فکر می‌کنید طرف نمی‌داند و نمی‌خواهد که بداند،‌ سعی نکنید به راه راست هدایت‌اش کنید. نمی‌شود!

درباره‌ی «استاد»

* آن‌چه باعث می‌شود کس‌ای را با لقب «استاد» خطاب کنیم کدامین خصلت او یا حرفه‌اش است؟

* چرا خواننده‌ی موسیقی‌ی سنتی را استاد فلانی خطاب می‌کنیم و می‌گوییم «استاد شجریان»، اما مثلا نمی‌گوییم «استاد هتفیلد» یا «استاد جاش گروبان» یا دست‌کم «استاد پاوروتی»؟

* چرا ما «استاد فرشچیان» داریم (تلفیق مینیاتور ایرانی و بارقه‌های نقاشی‌ی اروپایی) اما مثلا «استاد پیکاسو» یا «استاد دالی» نداریم؟ آیا تفاوت در ایرانی‌بودن شخص است یا در سبک هنری؟

* آیا سن مهم است؟ آیا همایون شجریان را «استاد شجریان» خطاب می‌کنیم یا تنها محمدرضا شجریان را استاد می‌نامیم؟ البته محل بحث است، اما صدای همایون خیلی بدتر از صدای محمدرضای فعلی نیست – اگر به‌تر نباشد.

* آیا سابقه همان اهمیت سن را دارد؟ مثلا اگر موسیقی‌نوازی با ۲۰ سال سابقه‌ی نوازندگی داشته باشیم،‌ استاد خطاب‌کردن‌اش ربطی به این دارد که او از سن ۵ سالگی شروع به نوازندگی کرده باشد (یعنی در آن زمان ۲۵ سال سن داشته باشد) یا از ۴۰ سالگی (و در نتیجه ۶۰ ساله باشد)؟

* با این‌که لقب رسمی مدرسان دانش‌گاه، «استاد» (پروفسور) است، اما به نظرم بیش‌تر ایشان را با لقب مدرک دانش‌گاهی‌شان خطاب می‌کنند: دکتر فلانی، دکتر بهمانی. گرچه خطاب‌کردن «استاد» نیز نارایج نیست، اما به نظر می‌آید اشاره‌ی معنایی این «استاد» با «استاد» در «استاد شجریان» تفاوت‌هایی داشته باشد و اولی بیش‌تر به «حرفه‌» شخص اشاره‌کند: استاد به معنای آموزگار بسیار متخصص. وقتی استادِ دانشگاه در محیط غیردانشگاهای باشد و توسط کسای جز دانشجویاناش خطاب شود، معمولا به صورت «دکتر فلانی» خطاب می‌شود و نه «استاد فلانی» (معمولا در این شرایط استاد در چنین جمله‌ای به کار می‌رود: «استاد! نمره‌ی ما رو کم دادیدا!»).

* چرا ما به دانش‌مندان علوم، استاد -نه به معنای حرفه‌ای‌ی آن- نمی‌گوییم یا خیلی کم‌تر می‌گوییم نسبت به مثلا فلان هنرمند؟

* در گذشته چگونه بوده است؟ آیا ما استاد ابوعلی‌سینا داشته‌ایم؟ استاد ابوریحان بیرونی؟ حدس می‌زنم پاسخ منفی باشد.

* چرا ما استاد ملکیان داریم؟

* آیا در گذشته‌ی دور، ما به خوانندگان موسیقی استاد خطاب می‌کرده‌ایم؟ نمی‌دانم.

*‌ فرضیه: استاد لقب‌ایست که ما امروزه به کسان‌ای اطلاق می‌کنیم که تخصص و تبحر قابل توجه‌ای در یکی از هنرهای ایران قرن‌های گذشته دارند.

* چرا هنر و نه علم؟ چرا هنر و نه فلسفه؟ چرا هنر و نه «علوم دینی»؟

* علمِ مدرن نه تنها هنر محسوب نمی‌شده و نمی‌شود، بلکه حتی تخصص‌ای قابل توجه و با-ارزش در ایران قدیم نیز نبوده است.

* فلسفه؟! «فیلسوف مورد نظر یافت نشد.»

* متخصص «علوم دینی» از سلسله‌مراتب نام‌گذاری‌ی دیگری بهره می‌جوید: حجت‌السلام، آیت‌الله و غیره.

* در مورد منزلت موسیقی در ایران قدیم شک دارم. می‌دانم در گذشته‌ی نه چندان دور، موسیقی چندان ارج داده نمی‌شده است و مطربی شغلِ شریف‌ای محسوب نمی‌شده. نمی‌دانم مثلا پنج قرن پیش نیز چنین بوده است یا خیر. اما می‌دانم موسیقی‌ی سنتی یکی از هنرهایی‌ست که بی چون و چرا می‌توان به ایران قدیم نسبت داد. هم‌چنان است هنر مینیاتور، سفال‌گری و بسیاری دیگر از هنرهای دستی.

* تصور ما از چیزی ممکن است با واقعیت تفاوت داشته باشد. اگر موسیقی‌ی سنتی ایرانی برای‌مان نشانه‌ای از هنر اصیل است و ارج نهادن‌اش واجب، هیچ دلیل‌ای ندارد پانصد سال پیش هم چنین بوده باشد (من نمی‌دانم). درست همان‌طور که اگر شاه‌نامه برای‌مان شاه‌کاری ادبی است، در زمان سرودن‌اش ولیکن به احتمال زیاد مردم شب به امید بیت‌ای تازه از فردوسی به خواب نمی‌رفتند.

* اگر فرضیه‌ی بالای‌ام درست باشد، شاید بتوان دلیل اطلاق لقب استاد در بسیاری از هنرهای سنتی را این‌گونه توجیه کرد که ارج و مقام قایل‌شدن برای مقام «استادی» راه‌کار فرهنگِ هنرهای سنتی برای حفظ خویش بوده است. با پراهمیت نشان‌دادن متخصص آن نوع هنرورزی این باور عمومی شکل می‌گیرد که هنر سنتی ارزش بسیاری دارد. و اگر چیزی ارزش بسیاری داشته باشد، فراموش‌کردن و به کناری نهادن‌اش ساده نخواهد بود.

* فرهنگ علم‌ورزی در ایران هیچ‌وقت آن‌قدر قوی نبوده است که علم بخواهد چنین فضای ارزشی‌ای در کنار خود ایجاد کند.

نعت تکامل مر زن و مرد

گلشیفته آوازه‌خوان می‌شود، خواهران متفقالقول شروع می‌کنند به پیف‌پیف کردن.

خواهران شروع می‌کنند به هنرورزی، آقایان شروع می‌کنند به نقدِ بَه‌ْبَهانه و چه‌چهانهی شبه‌‌روشن‌فکرانه.

[ما هم اول حرص می‌خوریم، بعد می‌خندیم و بعد ضدخاطرات‌اش می‌کنیم.]

Boobquake:‌ بی‌ناموسی از لحاظ آماری باضرر

حالا اومدیم و زلزله اومد و اتفاقا شَدید هم اومد. بیچاره می‌کنن ما رو این خرافاتیان! نمی‌شه هم که با این نوابیغ از «معناداری‌ی آماری» صحبت کرد. جان عمه‌تان بی‌ناموسی هم می‌کنین، بی‌ناموسی‌ی از لحاظ آماری بی‌ضرر بکنین.

[توضیح ضروری: از نظرم «بی‌ناموسی» لغت خوش‌تعریف‌ای نیست و در نتیجه به رسمیت نمی‌شناسم‌ش. با وجود این‌که کس‌ای را به چنین کاری تشویق نمی‌کنم، اما آن را هم بی‌ناموسی نمی‌دانم.]

محبت خرکی‌ی عمو پدی

[فیس‌بوک – داخلی – عکس پروفایل، یک نوزاد چند هفته‌ای‌ی تپل مپل]

[سیبیل اول] عروسکم این دخمل کوچولو خودت هستی؟!
[سیبیل دوم] آممم … بله!
[سیبیل اول] وایییی پس چرا من ندیده بودمت بوخولومت ای جاااااااااان!

در معایب آموزش علوم دقیقه و ضلیله

» شیخ فضل الله نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟» »  [به نقل از صفحه‌ی حسن رشدیه در ویکی‌پدیای فارسی]

خوش‌بختانه از آن زمان تاکنون پیش‌رفت‌هایی حاصل شده است و مشکل علوم دقیقه کمابیش رفع گشته، توجه‌ها به علوم انسانی متمایل شده است. انشالله تعالی همان‌طور که شیمی و فیزیک بومی را در این صد و خرده‌ای سال رشد داده‌ایم، یک فکری هم به حال علوم غربی و ضاله‌ی انسانی می‌کنیم تا خدای‌ناکرده زبان‌ام لال عقاید کس‌ای سخیف و ضعیف نشود.

Feedback Controller for Human Relationship

کم نمی‌شناسم کسان‌ای را که رابطه‌های بسیار محکم و قوی‌ای را آغازیده‌اند اما پس از مدت‌ای رابطه به تدریج خدشه برداشته، عیب پیدا کرده و در نهایت از هم پاشیده است. بقای رابطه‌های انسانی، چه عاشقانه باشند و چه دوستی و چه حتی کاری، نیاز به چیزی بیش از جذب و علاقه‌ی اولیه دارد. و به نظرم می‌آید آن‌چه در بسیاری از این رابطه‌ها وجود ندارد یا ضعیف عمل می‌کند، مکانیزمِ فیدبک (feedback یا پس‌خور) برای رفع اختلاف‌ است.

تا جایی که می‌دانم این رابطه‌ی فیدبک به صورت گفت‌وگو تجلی می‌یابد. یعنی مثلا منِ نوعی که نقص‌ای را در رابطه با دیگری می‌بینم به نزد او رفته و موضوع را مطرح می‌کنم. اگر چنین نکنم و موضوع را ساکت بگذارم، ممکن است آن نقصِ رابطه به تدریج بزرگ و بزرگ‌تر شود و درِ جدیدی به دنیای «تفسیر» باز کند. و خیلی وقت‌ها این تفسیرها چندان مثبت و انرژی‌زا نیستند.

البته چنین کاری آسان نیست. گفت‌وگو نیاز به چیزی‌دستی‌ی دو طرف دارد. همه می‌دانیم که یک حرف را می‌توان به زبان‌های مختلف بیان کرد و بعضی از بیان‌ها خوش‌آیند نیستند. تبحر در چنین بیان‌ای البته نیاز به تجربه و اندیشه دارد: و نه تجربه به آسان به دست می‌آید و نه اندیشیدن بی‌زحمت است.

حال سوال‌ای که برای‌ام پیش می‌آید این است که آیا این فرضیه‌ی من (که می‌گوید مشکل خیلی از رابطه‌های مستحکم‌شروع‌شده‌ی به قهقرارفته از نبود فیدبکِ زبانی است) تا چه حد صحیح است. چه دلایل دیگری برای نابودی‌ی یک رابطه وجود دارد؟ (فرض می‌کنیم تغییرات شدیدی در هیچ‌کدام از دو فرد رخ نداده است) و آیا روشِ دیگری برای فیدبک می‌شناسید؟ و هم‌چنین بگویید چه تکنیک‌هایی برای سالم‌نگاه‌داشتن رابطه (چه به معشوق، چه با دوست و چه با هم‌کارتان) می‌شناسید که «معجزه» کرده است و تصور می‌کنید دانستن‌اش برای دیگران مفید است؟