ضدخاطرات پراکنده با سویه اکادمیک

۱) خانه‌مان بازم آتش گرفت. این‌بار زیر دوش بودم. تجربه‌ی این‌بار نشان داد که یک شخص می‌تواند در حدود دو دقیقه کل لباس‌اش را (هم‌راه با جوراب و کفش و کاپشن) بپوشد و کیف پول و کلیدهای‌اش را بر دارد و بزند به چاک. در این مدت البته نمی‌توان بندهای کفش را بست و یا موها را خشک کرد.
۲) شما چطوری می‌توانید هوای بالاتر از صفر درجه را تحمل کنید؟ گرم‌ت�ن نمی‌شود؟ این‌جا هوا عالی است!
۳) یک‌جایی خواندم که از اسکار وایلد چنین نقل شده است: تجربه نام آن‌چیزی است که بر اشتباهات‌مان می‌گذاریم.
خب، شاید!
۴) در ضمن جمله‌ی مورد علاقه‌ی من این است:

Ever tried, Ever failed. No matter! Try Again; Fail again, Fail better.

۵) ولی من از تجربه‌های این‌طوری خیلی -حداقل در برخورد اول- خوش‌ام نمی‌آید.
۶) حس‌ای وجود دارد به نام حسِ نقص‌شدن کپی‌رایت شخصی. حس می‌کنی اگر چیزی نوشته‌ای نه تنها دیگری نباید آن را بدزدد، بلکه نباید تغییری نیز در آن ایجاد کند. چنین حس‌ای است که باعث می‌شود از این‌که کس‌ای در برنامه‌های‌ [کامپیوتری]ام دست‌کاری کند و یا مثلا نوشته‌ای از مرا ویرایش کند چندان خوش‌ام نیاید. صرفا یک حس است – ماجرای قانونی‌ای نیست.
۷) حس بد دیگری که وجود دارد و من به کرات تجربه کرده‌ام این است که از ایده‌های‌ات استفاده کنند اما حق‌ات را درست به جا نیاورند. مثلا اگر تو در یک کار علمی ایده‌ای داده‌ای و تحقیق‌ای انجام شده است، لازم است در گزارش‌های منتشر شده نام تو را بیاورند. حالا با توجه به مشارکت‌ات یا لازم است تشکر کنند یا این‌که به عنوان نویسنده‌ی مقاله بشناسندت.
۸) در دانش‌گاه‌های پیشین‌ای که بودم خیلی‌ها می‌آمدند و با من در مورد موضوعات مربوط به تحقیق‌شان مشورت می‌کردند. برای بعضی‌ها قصه‌ی یک چیز را از ابتدا می‌گفتم، برای بعضی‌ها ایده‌ی تازه‌ای مطرح می‌کردم و گاهی اوقات تنها به حرف‌های‌شان گوش می‌دادم و سعی می‌کردم به انسجام فکری‌شان کمک کنم (نقد می‌کردم). نمی‌گویم در همه‌ی آن موارد لازم بود نویسنده‌ی هم‌کار مقاله می‌شدم. نه! در خیلی موارد نقش‌ام آن‌قدر نبود. از طرف دیگر معمولا از کمک علمی کردن به دیگران لذت می‌برم. اما اعتقاد دارم از میان آن همه مراجعه‌کننده(!) و آن همه مقاله‌ی چاپ‌شده باید کمینه چند نفرشان کاری غیر از به رسمیت نشناختن کمک ان�ام می‌دادند. از این همه، تنها یک مورد این‌گونه کرد.
۹) زمانی با لنا درباره‌ی این موضوع صحبت می‌کردم. او می‌گفت شاید دیگران نمی‌دانند چنین کاری باید بکنند. همین! یعنی واقعا نمی‌دانند. شاید!‌ شاید!
۱۰) ریچ حرف جالبی می‌زند. می‌گوید زیاد مقاله داشتن خوب نیست: هر چه کم‌تر، به‌تر! دیگر به‌اش نمی‌گویم که پدر من، تو خرت از پل گذشته است! اما خب، واقعیت این است که ارزش‌داشتن زیاد بودن مقاله‌ها یک آفت آکادمیک است. آفت‌ای است که ناشی‌شده از سیاست‌های تقسیم بودجه‌ی موسسات است. و این آفت به نظر خیلی جدید می‌آید. طرف صد تا مقاله دارد اما مجموع‌شان هم اندازه‌ی مقاله‌ی تئوری‌ی مخابرات کلود شانون (علیه رحمه!) و یا کالمن (گویا هنوز زنده است!) نمی‌ارزد.

9 نظر برای “ضدخاطرات پراکنده با سویه اکادمیک

  1. و اگر دزدید و تغییرش داد و استفاده به دلخواهش كرد چه باید كرد؟ تو نیز دیر هنگام خبر شوی. اصلا زندگانیت را یك جور هایی به اتش كشید و نزد دوستان بی آبروت كرد؟

  2. نمی‌دانم راه‌حل عملی‌ی خوب چه باشد. شاید یک روش گزارش به نشریه‌ای است که او در آن‌جا تغییر داده است. بی‌آبرویی -یا حتی شائبه‌ی آن- برای زندگی‌ی علمی فرد خطرناک است. بعضی حوزه‌ها کوچک‌تر از آن است که خبرش به این و آن نرسد.

  3. خوب البته من معتقدم بعضی‌ها نمی‌دانند که باید این کار را بکنند! اما در برخی موارد پیدا می‌شوند آدم‌هایی که این عمل‌شان ناشی از روی مفرطشان است! تازه-مقاله-نویس‌ها شاید با این مطلب آشنا نباشند اما کسی که تا به حال n تا مقاله داده دیگر برای خودش آدم باتجربه‌ای محسوب می‌شود!

  4. موافقم. سوء استفاده های علمی خیلی آزاردهنده س!یه جور مرد رند بازی ی وقیحانه س. دیگه داره خونم به جوش می آدا!! راستی امروز جای شما اینجا خالی تر هم هست!

  5. کدوم آفت . این ریچ دیده تو نابغه‌ای بهت حسودیش شده نمی خواد بذاره پیش رفت کنی .(هندونه؟) گوش نکنی به این حرفای روشنفکر مآبانه . من هنوز باهات خیلی کار دارم .
    گذشته از این حرفا من فکر می‌کنم Deadline می‌تونه کاتالیزور خوبی برای هر کسی (مخصوصا از نو ایرانیش) باشه . نقش Review در بهبود کار آدم هم که غیر قابل انکاره. نکات مشابه از این دست زیاده که نشون می‌ده مقاله کنفرانس و ژِورنال تاثیرات خوبی هم برای ارتقای علمی آدم دارند.
    به نظرم این استاد شم� سوابق خیلی از دانشمندان در شرکت در کنفرانس ها و سمپوزیوم ها را نادیده می‌گیره.(ایده اصلی یکی از کارهای اساسی استیفن هاوکینگ توسط یک محقق بی نام و نشان روسی ارائه شده بود فکر کنم)

  6. بعضی‌ها پول‌ات را نمی‌دهند، بعضی‌ها اسم‌ات را نمی‌نویسند، بعضی‌ها تشکر نمی‌کنند.
    بعضی‌ها وجودت را در نظر نمی‌گیرند، بعضی‌ها هم از وجودت خلاص می‌شوند و می‌کشندت.
    طیف‌ای از یک نوع رفتار: رفتار انسانی!

  7. الارم های ساختمان به صدا در امده بودند یا واقعا اتشی در کار بود.اخر این چوپان های های دروغگو ، یه روز یه مشت ادم را جز غاله می کنند

    آتش که نبود به هر حال. شاید یک دودی را از جایی حس کرده بود. مثلا دود سیگار (که ممنوع است) یا غذای سوخته یا چیزی از این دست. (سولوژن)

  8. سولو جان،
    فکر کنم رابطه تو و OpenSource خیلی خوب نباشه! کار خوبی نیست، سعی کن در اسرع وقت باهاش آشتن کنی. (البته این هم ناگفته نماند که این تفکر تو بخار رفتارهای ناهنجار مردم بوده است!)

برای از زندگی پاسخی بگذارید لغو پاسخ