روزهایی که چون باد میروند
و شبهایی که تنهاییشان کلافهات میکنند،
چارهای نیست جز به انتظار سحر نشستن
در روزگاری که میخواهی زود بگذرد.
Advertisements
روزهایی که چون باد میروند
و شبهایی که تنهاییشان کلافهات میکنند،
چارهای نیست جز به انتظار سحر نشستن
در روزگاری که میخواهی زود بگذرد.
اگر روزها مثل باد می گذرند پس روزگار دارد زود می گذرد … این طور نیست ؟
شب هایی كه تنهایی شان یا تنهایی مان؟
اندكی صبر سحر نزدیك است
حالا خوبه تو فقط شبا تنهایی . اگر مثل من تو یک شهری زندگی میکردی که نزدیک ترین ایرانی ازت ۱ کیلومتر فاصله داره چی کار میخواستی بکنی؟
به انتظار سحر نشستنم خودش باز یه درد دیگست
.
.
()
یعنی اینقدر خسته شدی؟ اینقدر زود؟ 😦
تو هم؟
I tried to find some words to show how much I do agree (in this case 😉 with you, I couldn’t.
By the way, I have a feeling like that when I am burningly waiting for something, what are you waiting for?!
به روزبه: روزگار شامل شب و روز با هم است! (:
به تبسم: تنهاییشان!
به قشقرق: پست بعدی برای شماست! (: جدا از این، شاید خیلی هم بد نمیبود.
به Ashouk: درد است، رنج است.
به بوگی: به نظرم زود نیست، بیست و چند سالی صبر کردهام (که نه خیلی است، اما نه کم نیز)، اما نه، جز لحظاتی کوتاه خسته نخواهم ماند.
به مصطفی: همه خسته میشوند از چیزهای مختلفی که بیانشان شاید شبیه به هم باشد و حسشان متفاوت.
taghriban 2 sale montazere yaki hastam hanooz naymade:-(
به ناهید: ای بابا!