خود را به زور از تختخواب میکنم. بیکمک نمیشود.
صبحانه میخورم – مثل هر روز.
پیتزاها سرد شده است. سخنرانیها بیمزهاند: تبلیغات اینکه چه کردهایم و چقدر خوبایم و از این حرفها. بگذریم که نتیجهی کارشان خیلی خوب است. چیزی که گفته نمیشود.
نهاری بدمزه. دارم فکر میکنم لازانیایاش را دفعهی اول و دوم تنها به این دلیل دوست داشتم که مزهی ساندویچ همبرگر نمیداد. نه بیشتر! الان هم عادت کردهام به خوردناش.
بحثای طولانی. سه ساعت. دو تا پنج. موضوع؟
دنیا عجیب شده است. بحثها عجیب شدهاند. باید ثابت شود که eigenfunctionهای دو اپراتور مختلف (که یکی تخمین دیگری است) به هم همگرا میشوند علاوه بر eigenvalueهایشان (ولی دو اپراتور -با نرم ۲- به هم همگرا نیستند). اثبات مقاله اگر غلط نباشد، ناقص است. حالا هست یا نیست، که چه؟ خب، اینطوری است به هر حال! بعد میتوان چیزهای دیگر را ثابت کرد. و بعد چیزهایی دیگر. و باز هم چیزهایی دیگر. تا آخرش چه شود؟ Terminator؟! او AI (فیلم) را ترجیح میدهد. اما من میدانم که حتی اگر آخرش AIای شود، پیش از آن از مرحلهی Terminator گذر کردهایم. فعلا اینها را چه کار داریم؟ بگذار ببینیم چرا فضای سوبویوفمان ریپ میزند.
عصر. قهوه میخورم. در حین قهوه خوردن خوابام میبرد. طبیعی نیست.
بعد تلاش. بعد هیچ؛ بینتیجه.
هوای سرد. برف/باران. آدمهایی که نمیآیند. ده درصد حضور به هم میرسانند. «شاید هفتههای بعد بیاییم». دلیلشان را دوست دارم. از جنس انتخاب بیشترین سود است. غیرطبیعی است؟ نه! اما به فکر وادارم میکند.
به این میاندیشم که geekبودن یک مسالهی ظاهری نیست. میتوانی ادای geekها را در بیاوری، اما geek نباشی (خندهدار است. الان رفتم تعریف geek را ببینم تا مطمئن شوم از چیزی که میگویم و بعد نگاهی کردم به nerd. این مساله مناقشهدار است که تفاوت بین این دو چیست! عجب!).
و باز برایام جالب میشود که آدمها چه موجودات پیچیدهای هستند. نمیدانی دقیقا چه چیزی در سرشان میگذرد. رفتار این روزشان را نمیتوانی بر اساس رفتار هفتهی پیش بفهمی. یا بهتر بگویم: آدمها موجودات سادهای هستند، اما وقتی به عنوان انسان با آنها سر و کار داری، برایات پیچیده به نظر میآید. یک هفته خوباند، یک هفته بدند. یک هفته میشناسندت، یک هفته دیگر ای-میلات را نیز جواب نمیدهند. نمیگویم دلیلاش چیست. دلیلاش را شاید بدانم. شاید هم نه. اما این حق را برای خودم قایلام که دلیلای شخصی برای رفتارشان در نظر بگیرم. و بعد تفسیرشان کنم. و قضاوتشان. و قضاوت … و این قضاوت است که آدمها را از هم دور میکند. میدانم، خوب نیست.
۲۷ اکتبر ۲۰۰۶
—
تکمیلی:
این را بیش از یک سال پیش نوشته بودم. از آن موقع تا به حال خیلی چیزها عوض شده و یک چیزهایی هم نشده البته:
امسال یکبار هم نرفتهام تا از آن پیتزاهای سرد شده بخورم.
لازانیای طرف کمی بهتر شده. اما همچنان بیشتر شبیه لاستیک پخته است تا لازانیا.
بحثهای طولانی همچنان ادامه دارد. شاید حتی طولانیتر.
کمتر پیش میآید که موقع قهوهخوردن بخوابم. عوضاش اگر ساعت هشت شب قهوه بخورم، زودتر از دو سه خوابام نمیبرد.
eigenfunctionها هم در نهایت به همدیگر همگرا نشدند.
آدمها همچنان سود خودشان را بیشینه میکنند و همچنان میگویند شاید هفتههای بعد بیاییم و همیشه برنامهی بهتری پیدا میکنند که نیایند. من هم همچنان دعوتشان میکنم به نشانهی «ادب». از بس خرم دیگر!
به geek بودن بیشتر فکر کردهام. به هر حال یک مدل زندگی است!
و در نهایت در مورد آدمها از سال پیش تا به حال به شناخت خیلی بهتری نرسیدهام. فکر کنم باید کمتر بهشان اهمیت بدهم. مطمئن نیستم.
Room nemishe hichi benwisam,
Nemidoonam chera, vali na midonam… chon eshas mikonam 2-3 ta az oon fosh hat be man bar migarde.
Suddenly I decide to write a serious answer to your post. Here is my answer:
Almost all people around you have a similar feeling, BORING LIFE. So it is natural that every body try to find a solution. somebody maybe tries to spend more time with his friends, some body maybe tries to watch more movies, some body maybe tries to add a new dimension to his life, and finally somebody maybe tries to increase his performance a little bit
Consequently, during the TRIAL time their behavior will be changed. So maybe that is the reason of non-linearity you mentioned
I can understand (or at least I think I can) why you are so depressed and angry, but as I said our time will come ….
p.s. If I had a weblog like you and all of my posts have lots of HIGH QUALITY comments then I were fully satisfied with my life 😉
به سامان: فحش؟! فحش ندادم که. در ضمن این نوشته بیش از یک سال قل زده شده است! آن موقع بنده افتخار آشنایی با شما را که نداشتم که حالا بخواهم فحش بدهم یا ندهم! (:
اما جدا از این موضوع … من مطمئن نیستم لفظ مناسب، boring باشد. حداقل برای خودِ من. مشکل بیشتر عدمتعادل جنبههای مختلف زندگی است.
در مورد پ.ن هم بگویم که من خوشحال میشوم از خواندن کامنتهای خوانندگانام! جدا!
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
http://hafez.recent.ir/default.aspx?item=857&page=1#1
امیر مسعود عزیز، چقدر این نوشته به خصوص پاراگراف آخرت به دلم نشست. چقدر واقعا همینطوره…
درست مثل اولین پستی که ازت خوندم؛ یه تعبیر عالی که اون روز حسابی لمسش کردم و هنوز که هنوزه تو ذهنمه:)
http://weblog.sologen.net/?p=378
On the geek/nerd issue, nerd implies that a person is somehow smart and studious, but geek doesn’t. In other words, I’m pretty sure a person can be a stupid geek, whereas a stupid nerd doesn’t work.
پست خیلی جالبی بود. با اینکه ممکنه برای تخلیهٔ عاطفی یا ذهنی نوشته شده باشه، ولی خیلی حرفها توش داشت. منظورم اینه که بعضیا باید ۲-۳ سال فکر کنند و کلی حشیش بکشند و یه کتاب به زبان اسپانیولی بنویسند و معروف شوند، بعد من کونم نکشه برم کتابشون رو بخونم چون توش کلی اراجیف نوشته، یک دوست کتابخونم بره بخونه اون رو و چکیدهاش رو به من بگه که من دیدی از زندگی رو بشنوم. خوب؟ اون حس رو تو کامل با این پست به من دادی.
اینکه یه پست رو یه سال پیش دادی، و بعد از ۱ سال نظرت رو نسبت بهش تو تکمیلیش انداختی هم بهترش کرد. مرسی.
سلام. دوباره ضد خاطراتی شد. شدید!
یادم میماند : و این قضاوت است که آدمها را از هم دور میکند. و اینکه …> خوب نیست.
راستی اگه ناهار مهمانتان شویم، سر یکی از این پست ها چه خواهیم خورد؟ 🙂
“….قطاری که نزدیک و نزدیکتر می آید.
هارمونی یکنواخت چرخها,
چرخهایی که سالهای سال
نقطه تلاقی این دو خط موازی را
در دور دستها جسته اند…..”
“تلاقی” آخرین دستنوشته “دلتنگ دلتنگی های آسمان” در انتظار نگاه گرمتان است!
به سیما: ممنون از لطفات و ممنون از یادآوریی «شبکهی در هم تنیده ی روابط انسانی»!
به نیکی: ممنون از توضیحات. تا جایی که میبینم. توافق محکمای بر سر این زمینه وجود ندارد. یک نگاهای به تعریف geek در ویکیپدیای انگلیسی بیاندازید. تنها موردی که در آن صفحه دیدم و معنای fool را القا میکرد به ریشهی کلمهی geek باز میگردد، اما همهی کاربردهایاش به چیزی غیر از احمقبودن بر میگردد.
به «جالبیاتی که من دیدم»: ممنون از لطفات! (:
به روزبه: شَدید! (;
ما کلی زور زدیم بفهمیم که چرا eigenfunction ها رو باید به یک نرمال کرد.حالا نرم دو چیه و چرا eigenvalueهای دواپراتور چرا همگرا نمیشن از سطح شعور بنده بالاتر بوده ولیکن خوب هر کی به اینجور چیزا درگیر باشه معلومه که زندگی ریپ میزنه و غیره 🙂
قبلا خونده بودمت. اما امروز یادم اومد کامنت بذارم.
دلم برات تنگ شده سولوجون. آخه چرا رفتی قطب؟ می رفتی همین نیو جرسی ما سرت خراب می شدیم….
به سیاوش: (:
به علی: لطف داری!
به رامین: من هم دلام برایتان حسابی تنگ شده! امیدوارم همه برویم کالیفرنیا بغل هم خانه بگیریم!