هزارتوی روشنفکری در آمد. قرار بود نوشتهای داشته باشم در باب روشنفکری و اینکه چرا که چه!
نوشته، البته، تا یک سوم آنچه میخواستم بنویسم پیش رفت (و همان یکسوماش هم خود دو سه صفحهای شد) ولی نه به هزارتو رسید و نه حتی در روزهای بعدیاش کامل شد.
روشنفکری برای من مفهومای غریب است. دقیق نمیدانم به چه نوع رفتاری روشنفکرانه میگویند. به نظرم مفهوماش آنقدر گسترده است که خیلی چیزها را میتوان زیر چترش جای داد. بعید میدانم مشکل از نادانیی من باشد. مفهوم روشنفکری در زبان فارسی، مفهومای خوشتعریف نیست. مثلا کلمهی روشنفکر در سطح ساختار زبانی، کلمهای مثبت است اما خیلی وقتها به مفهومای منفی به کار میرود. در نتیجه کمینه میتوان گفت که بین افراد مختلف در جامعه، معنای روشنفکری چندگونه است و توافق فکری بر سرش نیست (برخلاف چیزی مثل آخوند، معلم، یا کلمات معنایی از این دست).
به هر حال از دید من روشنفکری، کلمهای با بار معنایی مثبت است. روشنفکری را -آنگونه که به آن باور دارم- فعلای لازم برای جامعه میدانم. جدا از این، از روشنفکر به معنای فحش استفاده نمیکنم. و خیلی چیزهای دیگر که قرار بود (است؟) در آن نوشتهام بیاید و نیامد.
راستی بگویم و بروم که پس از درآمدن شمارهی جدید هزارتو، دو سه مقالهاش را خواندم (مثلا مقالهی پویان، یا مقالهی میرزا پیکوفسکی – که شرمندهاش شدم با نفرستادن مقاله) و بعد این سوالام برایام پیش آمد که معنای روشنفکری (به راستی) چیست؟ آیا روشنفکری معنایی بومی و مختص به زبان فارسی و جامعهی ایران دارد؟ وقتی یک فرانسوی راجع به روشنفکری حرف میزند، به چه چیزی میاندیشد؟
یک راهاش نگاه کردن به این ویکیپدیا بود. شما هم نگاه کنید.
تکمیلی:
در کامنتها بحثای درگرفته است با رامین دربارهی اینکه مقایسهی روشنفکری با چه اسم معنایی معنادار است. دلیل اصلی این است که آیا روشنفکر حرفهای است چون معلمی؟ یا وظیفهای اجتماعی است چون ریشسفیدی.
پویان، اتفاقا، در همینباره نوشته است.
Thanks! Your post initiated a series of questions and thoughts in me. I guess as you said, there are also cultural elements attached to each culture’s defenition of «intellectuals».
in mafhume gharib gharib bemune behtare ta baz beshe!
من فکرمیکنم که فحش تلقی شدن کلمه روشن فکری به خاطر بار معنایی کلمه و برداشتهای جامعه ای یه که عادت به سیاه و سفید دیدن داره و طیف پذیری رو بر نمیتابه ( نه در سیاست نه در اعتقادات نه …)
مسلاما کسی که در طبقه روشن فکر محسوب نمیشه بنابر همون مدل فکری (سیاه فکره ) و برای دوری از این اتهام یا در اشکال مهربانانه با چسباندن پس وند بیمار به انتهای کلمه سیاه فکری تخیلی خودش رو کمرنگ تر جلوه میده ( «نامرد در سیاهی فقدان مردیش را پنهان کرده است» )
یا اصولا منکر مثبت بودن بار معنایی کلمه روشن فکری میشه که این آخری حداقل قابل ترمیمه چون طرف واقا تصورمیکنه که روشن فکری فحشه (و این از نادانی یا تلقین دیگرانه که قابل گقتگو و رفعه ) اما کسیکه به نادانی خودش اگاهه با فرافکنی قضیه نوعی بیماری رو در جامعه رواج میده که درمانش کمی مشکل تره …
تغییر در شخصیت معمولا سخت تر از یاد گرفتن چیزی هست که نمیدونیم .
البته از سولوژن عذر میخوام که هر دفعه اینقد comment میدم بالاخره منم از جنس همنون پان… پان..ها هستم دیگه …. اما تلاش میکنم که بیماریهامو کمتر کمتر کنم ! از سلوژن هم ممنون که انقد پزشک معالج خوبیه !
یک جای نوشته ات اشتباه منطقی داشت در مقایسه:
معلم، آخوند یک شغل یا یه طبقه اجتماعی با وظایف تعیین شده است. شاید برای مقایسه روشنفکر با کلمه دیگری می توانستی از کلماتی شبیه دانشمند ، ریش سفید، معتمد ، یا میانجی استفاده می کردی
به روشنک: موافقام! شاید یک دلیلاش این باشد که روشنفکر -آنگونه که من درک میکنم- وظیفهاش در رابطه با اجتماع تعریف میشود. برای جوامع مختلف، این وظیفه نیز تغییر میکند، و تعریف روشنفکری نیز به همچنان.
به سان: موافق نیستم!
به روجا: بدیاش این است که الزاما تاریکفکران از کلمهی روشنفکر به عنوان فحش استفاده نمیکنند. خیلی وقتها کسانی که تفکرشان از نظرم روشنفکرانه است نیز چنین میکنند.
به رامین: خیلی موافق نیستم که اشتباه منطقی است، با اینکه شاید بهترین و شفافترین مقایسهی ممکن نبود.
مثلا کسای میتواند بگوید آخوند (یا همان درسخواندهی فقه) وظایف اجتماعیاش چگونه تعریف شده است؟ موعظه؟!
وظایف اجتماعیی روشنفکر نیز تقریبا شبیه به همان آخوند است – فقط برعکس!
در مورد دانشمند هم قبول ندارم که وظایفاش خوشتعریف نیست. فکر نکنم وظیفهی خودت در آزمایشگاهات خوشتعریف نباشد!
ریشسفید و معتمد وظیفهی خوشتعریفی ندارند، اما من مطمئن نیستم روشنفکر به این میزان شغل سوم و چهارم حساب شود (با اینحال، مطمئن هم نیستم که آیا روشنفکر میبایست شغل باشد یا خیر. به گمانام خیر.)
یه سوال: مگه روشن فکر شغله؟!
وظیفه من در آزمایشگاه بر اساس شغلم تعیین می شود نه بر اساس اینکه به نوعی دانشمند حساب می شوم. همینطور در مورد ریش سفید یا معتمد. اینها هیچکدام شغل نیستند و مقایسه روشنفکری با یک شغل ایراد دارد.
به رامین: برای همین، بهام بگو، تعریفات از روشنفکری چیست؟
روشن فکر، اول همون منورالفکر مشروطیت بود. به معنی اون زمان، شازده یا کم و بیش شازده فرنگ رفته ای که اروپا و لیبرال دموکراسی را دیده بود و برای رسیدن مام وطن به دموکراسی تلاش می کرد. ولی به این دلیل که تحصیل کرده اون دوران، عمدتا آخوند بود و بعد از درگیری های مشروطیت، برخی از آخوندها از منورالفکرها ترسیدند، یک انگ «بد» به این واژه چسبید.
سولو جونم! مگه دانشمند خوب و بد داره؟ نتیجه کار دانشمند چه بمب باشه چه نیروگاه، دانشمند را بد نمیکنه. روشن فکر هم همینطور!
خوب! معلم بابت معلمی حقوق می گیره. آخوند هم درس خونده حوزه است و وقتی عمامه به سر می کنه که یک مجتهد علم علوم اسلامی اش را تائید کنه. این ها گروه های اجتماعی معینی هستند. ولی دانشمند نه! هر کسی فیزیک یا ریاضی خوند دانشمند نیست. ولی وقتی برای ارتقای فیزیک یا ریاضی تلاش کرد دانشمنده. روشنفکر هم کسیه که برای ارتقای جامعه اش تلاش کنه. از هر چند هزارنفر شهروند دور و بر من، شاید هزاران نفر توی تاکسی بحث اجتماعی کنند، اما شاید تنها یکی دو نفر باشند که با نیت تغییردور و برشان از خانه بیرون بیایند، یا قلم به دست بگیرند، یا…
شرمنده! اصلا متوجه نشدم زیاد شد! ببخشید.
به رضا: خیلی ممنون از نظرت. من از نظرهای طولانی خوشحال میشوم. میدانی که!
من با حرفهایات (جز یک مورد) موافقام، اما نفهمیدم که آیا تو هم با بخشای از حرفهای من مخالفی یا نه.
در مورد معلم، مجتهد، و دانشمند: معلم تا وقتی درس ندهد و تلاش برای پیشرفت نداشته باشد که معلم نیست. مجتهد هم تا مسایلی را حل نکند که مجتهد نیست. دانشمند نیز همانطور که گفتهای، تا وقتی مسالهی علمیای را بررسی نکند دانشمند نیست.
و البته در مورد روشنفکر نیز با تو موافقام: اگر او تلاش برای اصلاح جامعه -در جهت مورد نظرش و با آرمانهای مدرن- نکند، روشنفکر نیست.
فکر کنم بحث این مطلب فراموش شده اما چون من در سفر بودم وقت نکردم پاسخ سوالت که تعریف من از روشن فکری چیه را بدهم.
من تعریف مطلقی از روشن فکری ندارم. همانطور که دانشمند یا از زندگی را نمی توانم در یک جمله تعریف کنم. اما من به کسی روشن فکر می گویم که خواستار کشف واقعیت ها باشد و آن را به مردم عرضه کند هرچه بیشتر بهتر. ممکن از نقاش یا هنرمند باشد یا نویسنده و یا روزنامه نگار. شغل اش روشنفکری نیست بلکه منش اش روشنگرانه است. چنین آدمی به طبع گرایش سیاسی هم خواهد داشت. عضو گروه یا دسته خاصی هم خواهد بود. پایین و بالا همه خواهد داشت ولی امید ریاضی تولیدات فکری اش عرضه هرچه واقعیت ها به مخاطب اش است.