فیلسوف شخصی

فیلسوف مورد علاقه‌تان کیست؟!
ارسطو یا افلاطون؟
هیوم یا دکارت؟
کانت یا هگل؟
شوپنهاور یا نیچه؟

کدام یک از این‌ها را بیش از همه می‌پسندید؟
فرگه یا وایتهد؟
راسل یا ویتگنشتاین؟
کارناپ یا پوپر؟

عقاید زندگی‌تان را بر اساس باورهای کدام فیلسوف بنا کرده‌اید؟
استوارت میل یا مارکس؟
جیمز یا جی.ای. مور؟
تارسکی یا دیویدسون؟
هایدگر یا گادامر؟
سارتر یا کیرکه‌گارد؟
کواین یا آستین؟

(این ماجرا ممکن است ادامه داشته باشد.)

The object of philosophy is the logical clarification of thoughts. Philosophy is not a theory but an activity. A philosophical work consists essentially of elucidations. The result of philosophy is not a number of ‘philosophical propositions’, but to make propositions clear. Philosophy should make clear and delimit sharply the thoughts which otherwise are, as it were, opaque and blurred.
Ludwig Wittgenstein, Tractatus Logico-Philosophicus, 4.112

توضیح تکمیلی: آن بالا فهرست فیلسوفان را به سه بخش تقسیم کرده بودم. اما هدف‌ام این نبود که علاقه‌مندی‌ها و خوش‌آمدن‌ها و پسندیدن‌ها و اقتدا(!)کردن‌ها را از هم جدا کنم. می‌توان از هر فهرست برای هر نوع انتخاب‌ای استفاده کرد.
هم‌چنین بیان‌ام از بناکردن زندگی شاید کمی غلیظ بود. یک فرق فلسفه با چیزی مثل دین همین است که فلسفه کم‌تر دستوردهنده است و در نتیجه رابطه‌ی اقتداکردن در آن کم معناتر است (اما نه بی‌معنا).

ضمیمه: نادر لطف کرده و درباره‌ی بحث‌ای که در کامنت‌ها درگرفته بود توضیح‌ای در وبلاگ‌اش نوشته. می‌توانید از این‌جا بخوانیدش.

46 نظر برای “فیلسوف شخصی

  1. فکر کنم در مواجه با تفکر این اشخاص بسیار کم پیش بیاد که گفته بشه:‌ «آه،‌ این دیگه کلاً مزخرف گفته!». معمول این‌ه که قسمتی از عقاید رو می‌پذیریم، با قسمتی از اون‌ها عقاید خودمون رو تایید می‌کنیم و با قسمتی از اون‌ها برای نپذیرفتن اون شخص شاهد جمع می‌کنیم.
    و مساله‌ی مهم این‌ه که همه‌گی خوب‌اند. خودت‌ هم خوبی 😉

  2. من راستش از زاویه دیگری با این لیست یک مشکلی دارم و آن این که برایم سارتر و کیرکگارد و یک جورهایی مارکس و فوکو و هگل اصولا متفاوت از راسل و ویتگن اشتاین و کواین و تا حدی کانت هستند و نمی توانم برای خودم آن ها را تحت یک برچسب «فیلسوف» هضم کنم. یک جورهایی گروه اول معلمین فلسفه زندگی هستند (مثلا کیرکگارد) ولی دومی ها معلمین زبان یا روش شناسی اندیشیدن. نمی دانم چرا باید هر دو را مشغول یک مشغله بدانیم. تو ایده ای داری؟

    پ.ن : البته می دانم تقسیم بندی هایی هست که مثلا از فیلسوفان گرم و سرد صحبت می کند. شاید نزدیک باشد.

  3. اینهایی که اسم بردی رو اساسا بهشون احترام میذارم، نمیگم همشون رو دوست دارم ولی قطعا بهشون احترام میذارم، اونم خیلی زیاد.
    اما من عقاید و روش زندگیم رو بر مبنای باورهای هیچکدام از آنها پایه ریزی نکردم، من اصول زندگی خودم رو بر مبنای عقاید فردی گمنام ( که بسیار بسیار زیاد بهش احترام میذارم) پایه ریزی کردم که اسمش هست: بابک هدایتی

  4. فیلسوف مورد علاقه:
    کانت
    بیش از همه:
    پوپر را می‌پسندم

    عقاید زندگی‌تان را بر اساس باورهای کدام فیلسوف…
    نه دیگه نشد. عقاید آدم‌هاتحت‌تاثیر هزاران منبع اطلاعاتی مختلف تکامل پیدا می‌کنه. اگه بخوام چشم‌بسته رهنمودهای یه فیلسوف یا عارف یا پیامبر خاص رو دنبال کنم که واویلا. مثلاً با این نقل‌قولی که اینجا آوردی کاملاً موافقم، اما خود ویتگنشتاین…وای! خدا به‌دور! 😉 حقیقتش رو بخوای کانت و پوپر رو هم بیشتر از اینکه بخاطر عقایدشون بپسندم، بخاطر چیزای دیگه دوست دارم. (کانت رو بخاطر نظم‌وترتیبش و پوپر رو بخاطر اینکه دماغ هیستوریسیسم رو به‌خاک‌مالید. والا گمونم پسندیدن این دو فیلسوف کنار هم یه کمی تناقضات فلسفی ایجاد کنه! D:)

  5. در بطن هر کدامشان حرفی است اما من روی هیچ کدامشان حساب باز نکرده ام ..من خودم فیلسوف زندگیم هستم..نظریه میدهم..رد نظریه میکنم و کلا خودم ارمانشهری در سرم به پا کرده ام.تجربه هارا باید خودمان بیاموزیم این هم حرفی از سارتر!

  6. «بابك هدایتی» رو نمی شناسم اما من هم مثل»امضا»راه و روش زندگیم را بر اساس عقاید فردی نه چندان گمنام (از نظر من)بنا كرده ام!
    نیچه رو به خاطر همون فرد دوست دارم!

  7. زندگی خودم رو میکنم و عقاید خودمو دارم… سعی نکردم خودم رو طبقه بندی کنم! مطمئنا هر آدمی به نوعی تو این رده ها جای میگیره… اما بذار تا اونجا که میشه رها باشیم!!!

  8. از میان فیلسوفهایی که تا حالا نظراتشان را مطالعه کرده‌ام باید بگم که سقراط و اسپینوزا بیشتر مورد علاقه‌ام هستند.
    البته من هم مثل خیلی‌های دیگر گه کامنت گذاشتند باید بگم که عقاید زندگی‌ام را بر مبنای برداشتهای خودم از تلفیق نظرات فیلسوفان، پیغمبران و اندیشمندان (چه بسا گمنام) مختلفی که کلامشان را تا به حال خوانده‌ام و یا شنیده‌ام و به نظرم منطقی آمده‌اند تنظیم می‌کنم. در خیلی از موارد معتقدم که فلسفه و فیلسوفان از هدف اولیه روشنگری مسائل دور شده‌اند و به نوعی به جان هم افتاده‌اند.

  9. به پسر فهمیده: چه جالب! من کمینه با یکی از افراد این لیست دچار رقابت [غیرسالم] فکری بوده‌ام!

    به آرماتیل: ممنون که من خوب‌ام! تو هم خوبی! اما بعضی از این افراد تا حدی در نقطه‌ی مقابل هم هستند. یا این درست می‌گوید، یا آن – اما نه هر دو! اگر عقیده‌ای بین نظر آن دو داشته باشیم، این عقیده نه شبیه به عقیده‌ی این می‌شود و نه آن.

    به حامد قدوسی: من هم قبول دارم که همه‌ی این‌ها یک کار نمی‌کردند. اما می‌توان همه‌ی افرادی را که به یک شغل مشغول نیستند نیز با یک نام فراخواند. مثلا کار یک زیست‌شناس خیلی با کار یک فیزیک‌دان فرق دارد، اما هر دوی‌شان می‌توانند دانش‌مند باشند. حال سوال این است که فلسفه چیست؟ بنا به تعریف بعضی از این فیلسوف‌ها، بعضی دیگر فیلسوف نیستند و لابد برعکس (مثلا حدس می‌زنم از دید فلاسفه‌ی تحیلی، هایدگر یا سارتر فیلسوف حساب نشود). من نمی‌خواهم تعریف‌ای کلی از فلسفه اختیار کنم، چون مجبور می‌شوم این فهرست‌ام را نصف کنم!

    به امضا: به همه‌شان؟! مثلا من از هایدگر خوش‌ام نمی‌آید و سارتر را یک نمایش‌نامه‌نویس می‌دانم. من عقایدم را بر اساس عقاید شخص‌ای خاص بناکرده‌ام؟ نه خودآگاه. اما شاید تاثیر گرفته باشد. یعنی مطمئن‌ام که تاثیرگرفته است.
    اما شما از شخص‌ای به نام بابک هدایتی سخن گفته‌اید. می‌توانید بیش‌تر از او بگویید؟

    به گیوتین: خب! عالی است. بالاخره یکی حاضر شد از نام خاص استفاده کند! چرا کانت؟ و چرا پوپر؟ فقط به خاطر نظم و ترتیب‌ کانت و حال historicism را گرفتن پوپر؟ مثلا استاد من هم عجیب منظم است، اما دلیل نمی‌شود طرف‌دارش باشید.

    به ماهی که پلنگ را کشت: چه عالی! چطوری این‌کار را می‌کنید؟ به چه چیزهایی باور دارید، ابزارهای‌تان چیست، و چه چیزهایی را استفاده نمی‌کنید؟

    به گه‌لاویژ: جالب است! می‌خواهید بیش‌تر توضیح دهید؟

    به بانگولی: بله! قصد من هم طبقه‌بندی نبود.

    به نادر: نکته‌ی جالب‌ای است. هدف فلاسفه روشن‌گری بود، نه؟ (و روشن‌گری چیست؟) و الان نیست، درست است؟ چرا کارهایی که در حال حاضر فیلسوفان انجام می‌دهند به روشن‌گری منجر نمی‌شود؟

  10. سولوژن عزیز!
    آره به همه شان احترام میگذلرم به خاطر آنکه هنر تفکر را خوب بلد بودند. و اساسا انکار نمیکنم که خودآگاه یا ناخودآگاه از جایی یا کسی تاثیر گرفته ام و خواهم گرفت. اما همواره تلاشم این بوده تا عقاید و روش زندگیم را بر اساس تفکر بابک هدایتی شکل بدهم، کاملا مستقل و با حداقل تاثیر از بیرون. اصلا قصد شوخی نداشتم و کاملا جدی گفتم، بابک هدایتی خود منم. سعی میکنم دنیا را از دریچه چشم و فکر خودم ببینم، حتی اگر غلط دیده باشم. و در این ایده هم که هرکس به خودش بیشترین احترام و علاقه را دارد نیز بی گمان شکی نیست. دوست دارم دنیا را خودم ببینم تا اینکه آنرا به من نشان دهند.

    پ.ن. میخواستم برات ایمیل بزنم، که خب آدرس رو نداشتم. در هر صورت بازهم میگم، به هیچ وجه من الوجوه قصد شوخی نداشتم. اما اگر صلاح دونستی و خواستی comment هامو پاک کن. هر چی باشه پادشاه این ملک تویی و صلاح مملکت خویش رو خوب میدونی.
    موفق باشی

  11. مورد پسند بودن و علاقه داشتن به یک فیلسوف لزوماً تابع یا متبوع تایید یا رد نظر او نیست، حداقل برای من اینطور نیست.
    فلسفه‌ی زندگی خودم؟ مگر می‌شود زندگی کرد و از فلسفه‌ای هم پیروی کرد؟
    چیزی که باعث می‌شود همه‌ی این آدم‌ها مورد علاقه‌ی من باشند، نه نتیجه‌ی تفکر‌ آنها که روش و متد آنها در برخورد با آنچیزی بوده که مشاهده می‌کردند. به همین ‌خاطر زندگی‌نامه‌هایشان به اندازه‌ی تئوری‌هایشان برایم اهمیت دارد. (‌مثال خیلی دور‌ش، شناسایی یک جعبه‌ی سیاه از روی ورودی‌ها و خروجی‌هاست)

  12. اگه استادتو بشناسم، چرا که نه! (به‌دل نگیر، من عادت‌دارم همین‌طوری با این عمو سبیلوهای عقل‌کل شوخی کنم.) ولی ازشوخی گذشته، شاید هم خودخواهی از خودمه که دلم نمی‌خواد نقش نظریاتشون رو توی اعتقاداتم پررنگ ببینم. حقیقتش وقتی چنین پستی رو می‌بینم، سریع به این فکرمی‌کنم که پارسال همین موقع اگه اتفاقی گذارم به وبلاگت می‌افتاد و با این‌همه اسم عجیب‌وغریب توی دوسه خط ناقابل روبرو می‌شرم، بی‌سروصدا دممو می‌ذاشتم رو کولم و می‌رفتم به همون imdbگردیم می‌رسیدم. آشنایی با تموم این آقایون محترم (بدیهی‌ترین پیش‌فرض تمام سوالاتی که تو مطرح کردی) مسئله‌ایه که همه‌گیر نبودنش کم‌وبیش اثبات شده‌ست و خیلی راحت می‌تونه دز خودکم‌بینی خون هر کسی مثل من رو که دوسه تا کروموزومش خرج اُملیسم افراطی شده، ببره بالا. از این لحاظ با سوالت مخالفت می‌کنم که آدم‌های تقریباً زیادی رو می‌شناسم که ساعت‌ها صرف ناخن‌جویدن و فکرکردن به معضلات فلسفی زندگیشون کردن و به نتایجی مشابه خیلی از فلاسفه‌ای رسیدن که اسمشون هم به گوششون نخورده‌بود. حداقل توی این برهه از زمان، گمون نمی‌کنم نظریات فاضلانه‌ی اون لُنگ‌پوش‌های یونانی کمک چندانی بهمون بکنه (البته اگه گمراه‌کننده از کار درنیاد). شاید یکی از دلایلی که فلاسفه وارد مباحث عملی‌تری مثل زبان‌شناسی و اقتصاد شدن و به‌قول نادر دیگه چراغ روشنگری جماعتِ بی‌زبونِ پایین‌برره رو روی کولشون حمل نمی‌کنن، همین باشه. ضمن اینکه برای بار دوم اون سخن گهربار ویتگنشتاین رو تاییدمی‌کنم.
    راستی، گمونم آقای فهمیده منظور رو بدفهمیده باشه. منظور شما نبودین فهمیده جان. گمونم همه چشم‌بسته هم می‌تونستن حدس بزنن که هزارتا آلمانی گنده‌دماغ خیالپرداز رو با یه عطسه‌ی راسل عوض‌نمی‌کنینD:

  13. جالب بود، تقریبا هیچ كس مرجع تقلید رسمى‌اى اعلام نكرد!
    برایم جالب است بدانم اگر همین سئوال بیست، چهل و یا شصت سال پیش مطرح مى‌شد، طیف جواب‌ها چگونه بود.

  14. من زیاد فلسفه نخوندم اما وقتی رفتارم رو تحلیل میکنم میبینم به طرز عجیبی در تعریف یک ویتگنشتاینی دو آتیشه و یک هگلی نسبتا متعصب جا میگیرم! همیشه واسم جالبه بدونم چرا این بلا سرم اومده!… ضمنا به نظر شما مرز مشخصی بین فعالیت و تئوری وجود داره؟ یعنی این نقل قول خودش یه تئوری در مورد فلسفه نیست؟ (و اگه اینطور باشه باید بدونیم که این حرف در قسمتهای مختلف محور زمان تغییر میکنه، یعنی شاید چند سال دیگه دوباره نظر مردم نسبت به فلسفه عوض شه)

  15. راستشو بخواین جا خوردم، انتظار نداشتم كه آقای «بابك هدایتی» همون «امضا» باشن!
    آقای سولوژن عزیز
    در دوره ای خاص از زندگیم با كسی آشنا شدم كه نگاه من رو به زندگی تغییر داد. افكار،اندیشه ها و عقاید ایشان برای من بسیار با ارزش و قابل احترام هستند. شاید به نظر غیر منطقی بیاد اما من سعی می كنم كه زندگیم را بر اساس این افكار و اندیشه ها بنا كنم!
    نمی دانم می توانم بیشتر توضیح بدهم یا نه؟!

  16. از بین لیستتون اگه قرار باشه انتخاب کنیم…نیچه…سارتر و دوبووار…(این آخری تو لیست نبود البته ولی خوب چون سارتر بود…..)

  17. به امضا: باید اعتراف کنم که زمان‌ای که کامنت‌تان را خواندم هم بسیار تعجب‌کردم و هم این‌که بسیار لذت بردم. ممنون! شما به‌ترین کار را می‌کنید.

    به پسر فهمیده: هاها! بله! به نظر می‌رسد برتی‌ی عزیز عضو بی‌جانشین قلب پوزیتویست‌ها باشد! (;

    به آرماتیل: نه! نیست. من هم چنین ادعایی نمی‌کنم (قبلا چنین ادعایی کرده بودم؟). یک سوال: چقدر می‌دانیم که آن‌ها چطوری فکر می‌کرده‌اند؟ در نوشته‌ی بعدی‌ام بیش‌تر توضیح خواهم داد.

    به گیوتین: البته imdbگردی هم چیز خوبی است – مخصوصا اگر بتوان فیلم‌های‌اش را پیدا کرد. این‌که این همه اسم این‌جا می‌بینی، جای تعجب ندارد. اسم ردیف‌کردن که کاری ندارد.
    باید نوشته‌ی بعدی‌ام را بنویسم (و چه این هفته سرم شلوغ بوده الکی) تا معلوم شود چقدر نظرات‌مان شبیه است (یکمی!). من هم باور دارم که فلسفه همه‌گیر نیست. البته این سوال پیش می‌آید که همه‌گیر باشد که چه شود؟ مطمئن نیستم. اما به نظرم می‌تواند مفید باشد.
    شاید سوال مهم‌تر این باشد که فلسفه دقیقا چه چیزی است و چرا باید فلسفه‌ورزی کرد؟
    یک پاسخ ممکن است این باشد که بدون توجه به کاربرد فلسفه، فلسفه‌ورزیدن به خودی‌ی خود خوب است. درست مثل ریاضی‌ورزی برای یک ریاضی‌دان. او اهمیت‌ای نمی‌دهد که ریاضی به دردی می‌خورد یا نه یا قضیه‌اش چیزی را حل می‌کند یا خیر. برای او تنها ریاضی اهمیت دارد (البته همه‌ی ریاضی‌دانان این‌گونه نیستند. این از نوع ریاضی‌دان مورد علاقه‌ی هاردی است). اما من اعتقاد دارم فلسفه این‌گونه نیست.

  18. به انوش: ممنون! و ممنون از یادآوری‌ی نام اسپینوزا!

    به اسپریچو: من نمی‌دانم! اما محض تفریح هم که شده، حدس می‌زنم:
    پانزده سال پیش: سارتر
    بیست سال پیش: …
    سی سال پیش: مارکس
    پنجاه سال پیش: …

    به a@b: بله! اما متاسفانه من آشنایی‌ی خیلی کمی با فیلسوفان شرق (از جمله ایرانیان) دارم. شما خود چرا پیش‌قدم نمی‌شویم برای اضافه‌کردن به فهرست؟

    به هادی: ویتگنشتاین اول یا دوم؟! (;
    مرز مشخص بین نظر و عمل؟ مرز مشخص شاید نباشد، اما ممکن است مرزی باشد. بستگی به این دارد که فرد از نظر روانی چقدر از نظرات‌اش تاثیر گرفته باشد:‌ نظرات او چقدر به ناخودآگاه‌اش نزدیک شده باشند (حرف نادقیق!). آن نقل قول هم مطمئنا تنها یک نظر در مورد چیستی‌ی فلسفه‌ورزی است. در آن زمان‌ای که این پست را نوشتم به نظرم تعریف دوست‌داشتنی‌ای بود (با این‌که شاید تعریف من از فلسفه با آن تفاوت کند).

    به گه لاویژ: یادم نیست کی بود یا کجا، اما زمان‌ای بود که به این فکر می‌کردم که آیا پی‌روی از دیگری کار صحیح و پرمنفعت‌ای است یا خیر. اگر درست یادم باشد، نظرم این بود که پی‌روی از دیگری در بعضی زمینه‌ها و در بعضی زمان‌ها مفید است. اما پی‌روی‌ی همیشگی درباره‌ی همه‌ی زمینه‌ها به ضرر انسان است. چیزی از انسانیت فرد کم می‌کند (قدرت تصمیم‌گیری).

    به رکسانا: نه!‌ از هر جایی می‌توانید انتخاب کنید. اما ممنون! راستی دوبووار را چرا فیلسوف در نظر گرفته‌اید؟ تصور کلی‌ی من این است که با این‌که او مثل سارتر درس خوانده است، اما از نظر فلسفی حرف تازه‌ای بیان نکرده است. البته من همه‌ی کتاب‌های‌اش را نخوانده‌ام مطمئنا!

  19. ….
    با این که از این لیستی که گفتی عده‌ی زیادی‌اش را نمی‌شناسم و یا حتی ممکن است از نظریات‌شان را خوانده باشم و اسمشان را یادم رفته باشد اما می‌دانم که از پوپر خوش‌ام می‌آید و از نیچه نه.

    من نیز فلسفه‌ی خودم را دارم. اصولا هر کسی برای خودش فلسفه‌ای برای زیستن دارد. بعضی به این آگاه هستند و بعضی نه. هر چقدر آگاهی ما نسبت به فلسفه‌ی زیستن‌مان بیشتر باشد بیشتر می‌توانیم در تصحیح و به‌روز کردن‌اش بکوشیم. فلسفه شیوه‌ی زیستن و نگاه به دنیاست و به تعداد آدم‌های دنیا فلسفه داریم فقط نوشته نشده‌اند. ( و نوشتن تناقضات را مشخص می‌کند… فکر کنم در نوشته‌های بعدی به این موضوع‌ها هم می‌پردازی… )

  20. حضرتِ سولوژن!
    با سلام!
    آن قالبِ سابق بسی بهتر بود از نظر حقیر البته!
    این جا را که اول بار دیدم یادِ سایتِ doxdo افتادم.
    غرض از مزاحمت آنکه شما آدرس پستِ الکترونیک ندارید؟
    لطفاً برایِ من یک ای میل – ترجیحاً در جی میل – بفرستید تا شما را به وبلاگ دعوت کنم!
    ارادتمند!
    مخلوق

  21. Dear Sologen,
    Very interesting discussion! There are many philosophers in your list which I like their ideas or parts of their ideas. But personally, I don’t construct my life around the opinion of a philosopher (or philosophers). Philosophy is the art of wondering, and I think every enlightened person persues her/his own way of defining and making sense of the surrounding world. If we become follower, we lose our independent mind

  22. جواب سوال اول: هیوم و نیچه بیشتر از بقیه مورد علاقه ام هستند.
    جواب سوال دوم: ویتگنشتاین را بیشتر از همه می پسندم.
    جواب سوال سوم: برای بنا کردن عقاید زندگیم خیلی سراغ اینها نرفتم. البته مارکس رو نمی شه نادیده گرفت.
    😉

  23. هر وقت سراغ یکی از اون ها میرم. اگه برای اولین بار باشه حتمن ذهنمو مشغول میکنه. اما اگه دوباره سراغش رفته باشن خیلی بیشتر ذهنم مشغول میشه! و برای من اینطور مشغله ذهنی خیلی شیرینه. بنابراین می رسیم به همون جواب ساده که پسر فهمیده گفت: همشون خوبن. چون همیشه چیزی برای آموختن دارند.

  24. والله فیلسوف مورد علاقه ی من استاد شهید مرتضی مطهریه به سه دلیل: اول این که مطهره. دوم این که مرتضی است. چهارم این که هم استاده و هم شهیده. السلام علیکم و رحمت الله و برکات!!

  25. به رکسانا: من عاشق سارتر نیستم، اما حداقل بعضی‌ها او را به عنوان فیلسوف می‌شناسند. او از افرادی است که درباره‌ی اگزیستانسیالیسم الحادی به هر حال چیزهایی نوشته است و گمان‌ام اگر کس‌ای بخواهد درباره‌ی اگزیستانسیالیسم حرف‌ای بزند،‌ حتما از او یاد خواهد کرد. علاوه بر این به تبعیت از هایدگر کتاب‌ای دارد به نام Being and Nothingness که فکر کنم هم‌چنان اهمیت دارد. اما کاری که دوبووار کرد باز هم فلسفه نبود. فعالیت در حوزه‌ی زنان هم بعید است فلسفه حساب شود. شاید جامعه‌شناسی. (البته نکته‌ی مهم ماجرا این است که من هنوز ادعا نکرده‌ام فلسفه چیز به‌تری است از بقیه‌ی رشته‌ها که فعالیت در آن حوزه افتخار حساب شود. این نظرم تنها درباره‌ی یک تقسیم‌بندی بود و تا حدی (و نه کامل) شخصی). به هر حال من از رمان‌های دوبووار خوش‌ام می‌آید.

    به soodi: خواهش می‌کنم!

    به سمیرا: فلسفه‌تان چیست؟

    به رامین: سوال‌ای که برای‌ام پیش آمد -و به‌ات گفتم- این است که فلسفه چیست؟ مطمئن‌ام اکثر آدم‌ها با این‌که جهان‌بینی‌ای شخصی دارند، اما از همان شیوه‌هایی که فیلسوفان برای فلسفه‌ورزی استفاده می‌کنند بهره نمی‌گیرند.

    به مخلوق: قربان! ما ای-میل شخص‌ای داریم، اما ای-میل شخصی‌ی شما را نمی‌دانیم! سایت‌تان هم که دو قفله است و نمی‌شود وارد شد. ای-میل شخصی‌ی ما سولوژن ات جاهای مختلف -از جمله سولوژن دات نت- است.

    به روشنک: ممنون از نظرتان. بله! مقصود من هم از این پست اجبار افراد به انتخاب فیلسوف شخصی نبود. تفسیرها جریان بحث را تا حدی عوض کردند. (: با نظرتان درباره‌ی محدود-نشدن و مستقل فکر-کردن موافق‌ام.

    به نسیم: فوکو را جا انداخته بودم. تقریبا مثل هر پست‌مدرن دیگری! (:

    به آرپجیو: مارکس! ای مارکس …

    به روزبه: (:

    به بایا: با علامه طباطبایی میانه‌ای نداری؟

    به علی: کم‌کاری نیست، جمود است!

    به جی.اف.: چشم! :*

  26. به رکسانا: فکر کنم به‌تر است نظرم را در مورد سیمون پس بگیرم. کمینه این بخش‌اش را که کس‌ای او را به عنوان فیلسوف نمی‌شناسد. بعضی‌ها بعضی از کارهای او را فلسفی در نظر می‌گیرند. حالا بماند که من به خاطر سلیقه‌ی شخصی‌ام شاید نظرم کمی فرق کند.

  27. فكر كنم كمی دیر به این نظرخواهی رسیدم اما به هرحال گفتم بی‌خبر سرمو نندازم پایین و برم . گرچه به این فهرست می‌توان الی‌ماشالله نام اضافه كرد كه جایشان خالی است و من اندك بهر‌ه‌ایی از آنها نصیبم شده ( البته اگر واقعا شده‌باشد و دچار توهم نشده‌باشم ) :
    از ارسطو فهمیدم سیاست و تدبیر پولیس چیست ، از افلاطون یادگرفتم خرد برای رییس مدینه و شهر ضروری است ، از هیوم تجربه را به عنوان روش شناخت آموختم و از دكارت سوژه (subjecy ) و اومانیسم و خردمحوری را ، از كانت فهمیدم اخلاق امری است جهانشمول و در حد وظیفه كه هیچگونه نسبیتی برنمی‌تابد ، از هگل
    عقل تاریخی را به انضمام حركت تاریخ در سمت‌و سوی تقابل خدایگان و برده درك كردم ، از شوپنهاور دریافتم اراده و نقش آن در اندیشه كجاست ، و از نیچه كه همدم روزهای بی شمارم بود بیشتر از هرچیز فهمیدم شناخت محصول چشم‌اندازی است كه ما به موضوع ( ابژه ) نگاه می‌كنیم و مرگ خدا درواقع تغییر این چشم‌انداز در سر‌اغازانحطاط مدرنیسم است وووووووو
    از كارناپ گزاره‌های منطق جدید را و از پوپر ابطال‌پذیری و اینكه جنگ و اختلافاتمان را به حوزه نظراتمان بكشانیم نه اینكه به جان همدیگر بیفتیم ، و از ماركس اینكه گاه ضرورت تاریخی از اراده انسان پیشی می‌گیرد و ازاستوارت میل دقیقا برعكسش كه چگونه انسان آزادی انتخاب دارد و از سارتر ارزش و اندازه وجود را بی نیم‌نگاهی به ماهیتش و اینكه چه چیزی داخلش ریخته و از كیركگارد كه تلاش داشت تنهایی اگزیست را با پیوند به تنهایی خدایش درمان كند و ….

    آه ببخشید سرتان درد گرفت ، می‌دانم ولی آخه خودتان نظرمان را خواستید ، باوركنید از این خلاصه‌تر نمیشد ، خودتان كه مستحضرید . ولی جای فوكو و توماس‌آكویناس خیلی خالی است ، این دوتا تاثیر زیادی روی من گذاشتند

  28. من عاشق ویتگن اشتاین و راسلم.
    با همه ی اختلافاتی که با هم دارن.هر دو از یه قماشن.
    فقط تعریفی که ویتگن اشتاین از معنا میده دوست داشتنی تره و واقعی تر.
    لطفا از ویتگن اشتاین برامون بیشتر بنویسید تو ایران زیاد شناخته شده نیست.

  29. سولوژن تو عالی هستی
    راستی لطفا به کامنتم تو (شقایق و زبان فارسی)جواب بده.خواهش میکنم.
    یه چیز دیگه فکر می کنم ندونستن بعضی حقایق از جانب ما نمیتونه دلیل بی معنا بودن اظهار نظرها درباره ی اون باشه.
    نظرت درباره ی این جمله که همیشه یکی از اساتیدم بهم میگفت چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

برای مریم آزاد پاسخی بگذارید لغو پاسخ