چندین ماه پیش کسری برکشلی فوت کرد. او استاد دانشکدهی برق دانشگاه صنعتی شریف بود. تازه همین نیم ساعت پیش خبردار شدم. حس غریبی پیدا کردم. او را نمیشناختم. نه! نه! میشناختم. دقیقتر بگویم: نه استادم بوده، نه سر کلاساش رفتهام، نه در سخنرانیای از او شرکت کردم و نه حتی نامهای بینمان رد و بدل شده است. اما یادم میآید وقتی قرار بود تز لیسانسام را دفاع کنم (محاسبهی فرکانسهای رزونانس محفظهی فلزی با استفاده از روش اجزای محدود) دکتر ابریشمیان، استادم، دلاش میخواست او را دعوت کند چون زمینهی کاریاش الکترومغناطیس محاسباتی بود و میخواست دکتر برکشلی نظر مساعدی نسبت به من پیدا کند تا وقتی رفتم دانشکدهشان بتوانم کارم را با او ادامه دهم. خب! این قضیه بعدا منتفی شد و من نه به آن دانشکده رفتم و نه اصلا الکترومغناطیس را ادامه دادم – و در نتیجه آمدن او هم دیگر لزومی نداشت.
عجیب است! در گذشته، تصمیمای گرفتهای و مسیر زندگیات به جای حرکت مستقیم، کج شده است. بعد از بیش از سه سال از کنار واقعهای میگذری که هیچگاه برایات رخ نداده چون تو مسیرت را عوض کردهای. چنین چیزی یک جورهایی برعکس Déjà vu است. اسماش را میگذارم Pouvoir vu! (مطمئن نیستم چنین کلمهای تا به حال استفاده شده باشد یا نه. همچنین مطمئن نیستم چنین اصطلاحی از نظر گرامری هم درست باشد یا خیر. اما اسماش همین است که من گذاشتهام!)
Pouvoir vu
Advertisements
او یک انسان به تمام معنی بود. یکی از سه چهار استادی که واقعا از نظر شخصیتی روی من (و خیلی های دیگر) تاثیر گذاشت. من در مراسم خاکسپاری اش شرکت کردم. خدایش بیامرزاد.
پی بالاخر هاون جوجوهه که رنگی رنگی بود مرد
خدا رحمتش کنه
این آخرا پس بگئ چرا سیاه سفید شده بود
شما چرا فیلتری؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابا این که چیزی نیست. من اینجا که از تز فوق ام دفاع کردم 10 روز بعدش رئیس جلسه دفاع منو صاعقه زد و مرد!
به فرشاد: من آخر سری فیلترم یا نیستم، مساله این است!!!
هه هه! خب! البته فرقاش این است که با ده روز حس Pouvoir vu(!) ذکرشده به وجود نمیآید. ولی جدا با رعد � برق کشته شد؟